اینجا آستانه (قزاقستان) 5: ایفلای 89 – تجربه ایرانی

وقتی از من دعوت کردند که برای ارائه مقاله ام پشت تریبون قرار بگیرم، تمامی آن همه تلاشها و خون دل خوردنها به انرژی بدل شدند و موجی در سرم چرخید که حالا وقت انتقام از همه تلخی ها و سختی های ایرانی بودن برای حضور در این محافل است. پس نماینده خوبی باشد و با تمام انرژی و توانت سخن بگو. گویی دیگر خود من نیستم بلکه نماینده یه خلقی از حسرت داران و جامانده های ایفلا هستم. و صد البته دیگران دیگر به تو به عنوان شخص کاری ندارند و اولین چیزی که از روی کارت آویزان بر روی سینه ات می خوانند ایرانی بودنت است که همه هویتهای دیگرت را به کنار می زند.

روز سه شنبه 28 مرداد 1404 (یاد کودتای 28 مرداد 1332) که یوم الحساب ما بود هم از راه رسید. گویی قزاقستان و حضورش در آسیا یک مسئولیت پنهانی برای ما ایجاد کرده بود که حتما باید تعصب قاره مان را بکشیم و با تمام توان در آن حضور پیدا کنیم. به همین خاطر با 4 پوستر و یک سخنرانی شرکت فعالی در این رویداد داشتیم. از ایران هم تعداد زیادی پوستر ارسال شده بود و افرادی هم سخنرانی داشتند. پوسترها را در سایت ایفلا با شماره مشخص کرده بودند که محل استقرار پوستر هم همین شماره بود.

پوستر 28 با عنوان: حفظ صداها حفظ تاریخ: ذخیره و بازیابی اطلاعات صوتی در کتابخانه ملی ایران به موضوع مهم داده های صوتی پرداخته بود. اهمیت این داده ها و دسترسی به آنها در سایت کتابخانه ملی. این پوستر به خاطر پایان نامه خانم دهقان نژادی که ارائه و دسترسی به اطلاعات صوتی و گویا در موتورهای کاوش در سراسر جهان را بررسی کرده بود برآمد. اطلاعات صوتی زیادی به عنوان میراث فرهنگی و صوتی در کتابخانه ملی هست مثل سخنرانیها، نشستها، کتابهای گویا، فایلهای موسیقی، قصه ها، تاریخ شفاهی که لازم است هم نگهداری درستی داشته باشند و هم دسترس پذیر باشند.

پوستر 118 یک کار کلاسی بود که به تاثیر قصه گویی بر خلاقیت کودکان 5 تا 10 ساله در کتابخانه های عمومی می پرداخت. کار جالبی بود که بر روی 80 نمونه با گروه آزمون و گواه در کتابخانه های عمومی ملارد پژوهش شده و بعدا با پرسشنامه استاندارد خلاقیت سنجیده و مقایسه شده بود که نتایج نشان می داد قصه گویی بر خلاقیت و ابتکار کودکان تاثیرگذار است.

پوستر شماره 126 هم موضوع خیلی جالبی داشت. با عنوان: صداهای پشت دیوار: ادبیات زندان به مثابه گواهی زنده از حافظه جمعی به موضوع کتابهای نوشته شده در زندان مثل شوهر آهو خانم، ورق پاره های زندان، دن کیشوت، نبرد من هیتلر، سفرهای مارکوپولو می پردازد. این نوشته ها تحت تاثیر فضای زندان در گذشته به حبسیات معروف بودند وادبیات خاصی به شمار می آیند. برای نوشتن چنین کتابهای لازم است که کتابخانه های غنی در زندان باشد.

پوستر 131 با عنوان: کتاب‌های دست دوم و هوش مصنوعی، راهکاری پایدار برای کتابخانه‌ها هم مساله محیط زیست را مد نظر داشت. این پوستر برآمده از پایان نامه ارشد خانم کامروا در مورد کتابهای دست دوم یا معروف به کتابهای زخمی بود. ضرورت استفاده از کتابهای دست دوم و صرفه جویی در هزینه و قطع کمتر درختان و توجه به مسائل زیست محیطی مبنای اصلی مقاله بود. بررسی شد که چگونه سیستم‌های مبتنی بر هوش مصنوعی - از جمله الگوریتم‌های توصیه و تجزیه و تحلیل داده‌های خواندن - می‌توانند چرخه عمر کتاب‌های دست دوم را افزایش دهند و در عین حال به کاهش هزینه، به حداقل رساندن اثرات زیست‌محیطی و ارتقای عدالت اطلاعاتی کمک کنند.

در بخش پوسترها مجبور بودم در تردد باشم و به پوسترهای مختلف سر بزنم. کنار هر کدام ده دقیقه ای می ایستادم و به مخاطبان توضیح می دادم و ارتباطات خوبی شکل گرفت. پاتریک نامی از فلورانس آمده بود و داشت روی تاریخ شفاهی جامعه محلی کتابخانه کار می کرد و از پوستر اطلاعات صوتی کتابخانه ملی خوشش آمده بود و با هم کلی گفتگو کردیم. فرد دیگری در مورد کتابخانه زندان کار کرده و علاقه مند بود و به تبادل تجربه پرداختیم.

Poster no.

Title

Authors

28

Preserving Voices, Preserving History: Auditory Information Storage and Retrieval in the National Library of Iran

[1] Mohsen Haji Zeinolabedini
[2] Nikou Dehghannenzhadi
[3] Amir Reza Asnafi

118

The Impact Of Storytelling in Public Libraries on Creativity in Children Aged 5 To 10: An Iranian Experience

[1] Soheila Samanipoor
[2] Mohsen Haji Zeinolabedini

[3] Narges Rahmani

126

Voices Behind Walls: Prison Literature As Living Testimonies Of Collective Memory

[1] Narges Rahmani
[2] Mohsen Haji Zeinolabedini

131

Second-Hand Books And Artificial Intelligence: An Innovative Integration For Sustainable Libraries

[1] Mahgol Kamrava
[2] Mohsen Haji Zeinolabedini
[3] Amir Reza Asnafi

یکی از پوسترها در همسایگی خانم معصومه نیک نیا بود که خوشبختانه به قول ما باعث کاسه همسایه ای شد. یعنی کلی با هم گفتگو کردیم. در دانشگاه کلن آلمان است و مشغول پژوهش و پوستری در مورد رده بندی کتابخانه های آلمان ارائه کرده بود. موضوعی که من هم در آلمان دیده بودم و جالب بود که رده بندیهای رسمی مثل دیویی و کنگره را کمتر استفاده می کنند و یک رده بندی سخت آلمانی دارند. روسها هم که قزاقستان از آنها پیروی می کرد رده بندی مخصوصی داشتند که چندان هم شناخته شده نیست.

خانم دکتر سیفی از دانشگاه بیرجند هم پوستری داشتند. ایشان را اگر چه می شناختیم و ارتباط داشتیم اما اولین بار بود که حضوری همدیگر را ملاقات کردیم. جالبی قضیه این بود که در این سالها در کشور خودمان نتوانسته بودیم دیداری داشته باشیم و حالا فرسنگها دور از دیار و در کشوری غریب با هم گفتگو می کردیم. خانم دکتر شیخ شعاعی هم پوستری داشتند که با همکاری خانم مریم سپهوند و تجربه کتاب برای کودکان بیمار و خانواده ها در کتابخانه بیمارستان را منعکس می کرد.

بخش پوسترهای ایفلا یکی از بخشهای پر شور است و شاید دست اندرکاران هم بیشتر از موضوعات پوسترها به خلاقیت نهفته در آنها، صدای جوامع کمتر شنیده شده و بهانه ای برای گفتگو و تعامل نگاه می کنند.

مقاله ای هم به صورت سخنرانی داشتیم با عنوان: فهرست‌نویسی موضوعی انسان در مقابل هوش مصنوعی: دقت، سوگیری و اعتماد کاربر در آثار هنری ایرانی اسلامی بر اساس نظر کاربران که کار مشترک با خانم دکتر پازوکی بود. در این مقاله 50 اثر از هنر ایرانی اسلامی را در وب سایت کتابخانه ملی بررسی کرده بودیم و موضوعاتی که فهرستنویسان داده بودند را تحلیل کردیم. بعد همان عناوین را به ابزارهای هوش مصنوعی چت جی پی تی، جمینای، دیپ سیک و کوپایلت دادیم. نتایج به دست آمده را به کاربران دادیم تا ارزیابی کنند. آنها گفتند که فهرستنویسی انسانی دقت و ارتباط با نیاز کاربران بالاتری دارد اما گستردگی پرداختن هوش مصنوعی به موضوعات بالاتر است. نتیجه نهایی اینکه در حال حاضر از هوش مصنوعی می توان به عنوان کمک کتابدار استفاده کرد و نمی شود همه کار فهرستنویسی و نمایه سازی را به آن سپرد.

مقاله ساعت 13.30 (به وقت آستانه که دو ساعت از ما جلوتر است) روز سه شنبه در پنل کنترل کتابشناختی در کتابخانه های هنر ارائه شد. چهار سخنران داشتیم که یکی از آلمان، دیگری از انگلستان و یکی هم از آفریقای جنوبی بود. وقتی سخنرانی تمام شد و نوبت به پرسش و پاسخ شد، همه پرسشها از من بود. سه پرسش را جواب دادم و برای چهارمی دیدم که خیلی ضایع است دیگران بیکار باشند. آن را به سخنرانی که از آلمان آمده بود ارجاع دادم. یکی دو گفتگوی دیگر هم بود که تقریبا همه هیجان زده از کاربرد هوش مصنوعی در کار فنی کتابداری و کتابخانه به شکلی به سخنرانی ما ربطش می دادند. یکی از چالشهای مهم سخنرانی در ایفلا یا فضاهای بزرگ بین المللی نه خود سخنرانی که بخش پرسش و پاسخ است. شرکت کنندگان از کشورهای مختلف با لهجه های عجیب و غریب که در آن لحظات من تمام وجودم گوش شده بود و خوشبختانه سوالان را خوب فهمیدم و جواب پرت و پلا ندادم. ولی در خیلی از نشستها دیده ام که سخنرانان اصلا متوجه پرسش نمی شوند و جوابهای پرت می دهند.

خیلی ها در مورد فرایند شرکت در ایفلا می پرسند. حتی یک نفر وقتی پست و استوریهای مرا دید گفت که من هم دلم می خواست در ایفلا شرکت کنم اما من را نبردند. برایش توضیح دادم که کسی را به ایفلا نمی برند. همه اش تلاش و خون دل خوردن خودمان است. وقتی که بخواهیم برویم اینطوری نیست که کسی بیاید و همه کارها را بکند و ما را سوار کند و قاقا لی لی هم توی جیبمان بریزد برای توی هواپیما و چند هزار یورویی هم سرراهی توی جیبمان بگذارد. واقعا باید از خودت مایه بگذاری و خیلی از دوستانی که شرکت می کنند وام می گیرند و کلی از خودشان مایه می گذارند و حتی پس انداز سالشان را برای این کار می گذارند.

ایفلا معمولا از ژانویه هر سال (حدود دی ماه ما) فراخوانهای پنلهای مختلف را منتشر می کند. فکر می کنم 8 اسفند 1403 (26 فوریه 2025) بود که فراخوان پوستر ایفلا آمد. تا 13 به در 1404 هم وقت داشت. یادم است در سفر آرتیمان بودم و دهم فروردین دو تا از پوسترها را ارسال کردم. اشکال فراخوان این بود که فقط تا دو نویسنده را می شد در فرم وارد کنی. برای مقاله هایی که بیشتر از دو نویسنده داشت جایی نبود که بعدا از اعلام نتایج درخواست ایمیلی کردیم که اضافه کنند. 16 اردیبهشت نتایج پذیرش اولیه آمد که باید تا تیرماه اطلاعات و چکیده را می فرستادیم. امسال بررسی می کردند که هر کسی یک پوستر را ارائه کنند و باید برای هر کدام یک نفر معرفی می شد و الا نمی پذیرفتند. برای هر یک مسئولی را مشخص کردیم و فرم مسئولیت ارائه را حدود 20 تیر تکمیل و ارسال کردیم. پوستر طراحی شده و چکیده را تا حدود 5 مرداد ارسال و نهایی کردیم و فرمی را پر کردیم که ایفلا اجازه دارد در هر کجا بخواهد منتشر کند .

برای دانشگاه ما از محل گرنت شما که از امتیازات پژوهشی هر ساله به دست می آید می توانید تا 70 درصد را هزینه شرکت در کنفرانس کنید که به یمن تورم و قیمت دلار معمولا به پول بلیط هم نمی رسد. برای مثال بلیط امسال من به قزاقستان حدود 79 میلیون تومان شد که از محل گرنت فقط 17 میلیون تومان می توانستم استفاده کنم. البته وقتی دانشگاه دید که این ارقام اصلا کفاف نمی دهد برای ارائه مقاله به صورت سخنرانی شفاهی یک مبلغ 600 یورو هم گذاشت که اگر کسی شرکت کند و مدارک بیاورد آن را بپردازند. ما هم امیدواریم که به ما بپردازند. ناگفته نماند که به نرخ یوروی دولتی که مثلا زمان رفتن ما حدود 75 هزار تومان بود اما در بازار یورو حدود 105 هزار تومان. (الان که این را می نویسم یورو شده 118 هزار تومان و دلار که 92 هزار تومان بود حدود 102 هزار تومان معامله می شد).

ما باید حداقل 40 روز قبل از سفر مدارک و مقاله ها را بدهیم که تائید بشوند. بعد هم حکم ماموریت صادر می کنند که دانشگاه می پذیرد این مقاله با بار مالی و حمایت دانشگاه از محل گرنت ارائه می شود. زمانی که من برای شرکت در کنفرانس اقدام کردم معاون پشتیبانی، اداری و منابع انسانی دانشگاه مرحوم دکتر ذوالفقاری بود و مکاتبات با ایشان صورت گرفت. اما عمر ایشان به خاطر جنگ به دنیا نبود و حکم مرا جانشینشان آقای دکتر قادری امضا کردند. بعد از صدور حکم باید به حراست دانشگاه مراجعه کنیم و فرمهای سفر خارجی را پر کنیم که هدف سفر، همراهان، ملاقاتها، زبان مورد استفاده، شهرهایی که می رویم و غیره را می پرسد. خوشبختانه امسال به لطف کارشناسان پژوهش و معاون سریع الاقدام پژوهشی دانشکده این فرایندها به سرعت و خوبی پیش رفت و حکم از مدتها قبل آماده شد.

اینجا آستانه (قزاقستان) 4: ایفلای 89 – منم خارجی ام

بعد از اتمام برنامه های کنفرانس در روز اول یعنی دوشنبه 27 مرداد 1404 (18 آگوست 2025) با ایگور قرار گذاشتم که بیاید و چمدانم را بیاورد. آخر صبح با صاحب خانه یا کسی که مرتبط بود تماس گرفتیم و گفت ساعت 14 می شود آپارتمان را تحویل گرفت. به همین خاطر من با همان سر و وضع سفری و بدون استراحت رفته بودم محل کنفرانس و چمدانم را ایگور برده بود. آمد و مرا سوار کرد و رفتیم و ساختمان را پیدا کردیم. آپارتمان Expo new life Astana که در نزدیکی محل کنفرانس بود و حدود 15 دقیقه با پای پیاده بود که یکی از مهمترین ویژگی های آپارتمان برای اقامت است. اینکه قرار نباشد سوار تاکسی، اتوبوس و مترو بشوی آن هم در آن هوای پاکیزه و دلبرانه آستانه. دیدم که ایگور نیامد و تاتیانا با نوه اش که دختری 15 ساله بود به اسم وادیسلاوار که نقش مترجم را ایفا می کرد. در ماشین با هم حرف زدیم و گفت که یک گروه یا کانال موسیقی دارد و اگر می شود یک پیام بدهم برای دنبال کنندگان و تق دوربین را روشن کرد و گرفت رو به روی من. اظهار خوشحالی کردم از بودن در آستانه و گفتگو با وادیسلاوار. با خودم گفتم حتما الان به عنوان یک چهره سرشناس معرفی ام می کند و از اینکه با یک توریست خیلی خارجی همراه بوده اظهار افتخار می کند (ما هم خارجی محسوب می شیم دیگه). امیدوارم تصویر معصومانه اش از یک توریست خارجی را بهم نریخته باشم و نماینده لایقی برای کشورم بوده و اجر دعاهای مردم خوب کشورم را داده باشم (از مضرات کمی تلوزیون ملی دیدنه).

سیستم خودعملگر (اتوماتیک) ساختمان جالب بود. در ورودی را با کدی که گرفته بود باز کرد. فکر می کردم کسی بیاید یا پذیرشی در کار باشد. اما همه خودعملگر بود. رفتیم طبقه سوم یک آپارتمان 10 طبقه. اما در ورودی بسیار جذاب باز شد. یک چیزی روی در بود که درپوش آن را کشید پائین و بخش رمز مثل آنچه سامسونتهای قدیمی داشت ظاهر شد. رمزی که گرفته بود را زد و آن قسمت رمز آزاد شد و توانستیم بکشیمش پائین و اجی مجی لاترجی. از پشت آن کلید بیرون آمد. برداشتیم و در را باز کردیم. آپارتمان خوبی بود و همه امکانات لازم را داشت. اتو، سشوار، حوله، یخچال، مایکروفر، کتری، حتی لباسشویی. مبلغی که برای 5 شب و 6 روز باید می پرداختم را گفته بودند 163 یورو که نقدی دادم به تاتیانا و قرار شد ایگور به صورت آنلاین بپردازد. نکته اعجاب آور این بود که بعدا ایگور 73 یورو برگرداند و گفت زیاد بوده. که یعنی من 90 یورو دادم و شد شبی 18 یورو (یعنی کلا نه میلیون و 720 هزار تومان، از قرار هر شب 1 میلیون و 945 هزار تومان با یوروی 108 هزار تومان) داده ام. اینکه جزئیات هزینه ها را می نویسم اولا مرا یاد مقاله جذابی که فکر می کنم استاد مهدی محقق کار کرده بود و از روی سفرنامه ناصر خسرو قیمت اجناس و هزینه سفر را محاسبه کرده بود؛ دیگر اینکه اگر کسی خواست سفر کند بتواند برنامه ریزی سفر مناسبی داشته باشد و کلیتی از سفر در دست داشته باشد. بعد هم اینکه در آینده که تغییرات تورمی و یورویی داشته باشیم هی حسرت بخوریم چه روزگاری که نداشتیم. چرا که در سفرنامه های قبلی همین وبلاگ شما از یوروی 4000 تومانی می بینید تا 108 هزار تومانی.

ترجیح دادم که روی اسلایدهای سخنرانی فردا کار کنم و اصلاحاتی که لازم بود را انجام بدهم و آمادگی بیشتری داشته باشم. همینطور مروری روی موضوعات و محتوای پوسترها داشتم که بتوانم با تسلط به پرسشگران احتمالی فردا پاسخ بدهم.

وسوسه رفتن به شب آستانه دست از سرم بر نداشت. وقتی وارد خیابان شدم و هوای پاکیزه شهر را استنشاق کردم دلم برای خودمان و ایرانمان سوخت. نفس کشیدن و هوای خوب داشتن حق شهروندی ماست که سالهاست از ما دریغ شده. شهر زنده و پر از کافه های شلوغ بود و چراغانی همه گیر نشان از این داشت که ما کشوری هستیم ثروتمند و همه ثروت کشورمان فدای شهرمان است.

در مسیر به بوتانیکال پارک برخوردم. پارکی آرام و زیبا که در جای جای آن افرادی ساز می نواختند و می خواندند. مسیر دوچرخه سواری، دویدن و پیاده روی مجزا داشت و تعداد زیادی از خانم و آقاها داشتند می دویدند یا ورزشهای مختلف می کردند. دریاچه ای بود با آب تمیز و یکی دو آب نمای چشم نواز. چشمم به تابلوی نئونی بزرگی جلوی یک پیتزافروش افتاد که نوشته بود Arzan. یک جای دیگر هم مغازه ای با تابلوی Lavash food دیدم. بعدا که در دیدار و ضیافت با سفیر و رایزن فرهنگی صحبت کردیم گفتند بیش از 3000 واژه ایرانی در زبان قزاقی وجود دارد.

سهراب کشان قصه ما از صبح سه شنبه 28 مرداد 1404 شروع شد. همه بدو بدوها و تحمل سختی ها برای همین روز بود که حاصل پژوهشها را منعکس کنیم. البته که بهانه و تذکره حضور ما هم همین مقاله ها بودند. باید پوسترها را می چسباندیم و قبل از رسیدن من خانم رحمانی لطف کردند و آنها را چسباندند. پوستر خانم دکتر صفوی را هم من آورده بودم که اگر چه اعلام کرده بودند حتما برای ارائه پوستر حضور داشته باشید ولی ما آن را چسباندیم و حتما علاقه مندان با نویسندگان ارتباط ایمیلی می گیرند در صورتی که موضوع مشترکی برای کار داشته باشند.

برنامه ما همپوشانی ریز که چه عرض کنم خیلی درشتی داشت. چهار پوستر داشتیم که باید از ساعت 12 تا 2 ارائه می شدند. نشست سخنرانی هم ساعت 13.30 شروع می شد. نزدیک به 134 پوستر در ایفلای امسال ارائه شده بود که برخی نیامده بودند و جایشان سفید بود. به خاطر زیاد بودن تعداد پوسترها آنها را به دو بخش تقسیم کرده بودند. سه پوستر ما در بخش اول و یکی هم در بخش دوم که آن طرف سالن بود ارائه می شد و سعی کردم ترددی به هر دو طرف سر بزنم. در پست بعدی در مورد امورات علمی خواهم نوشت.

نوشته شده در فرودگاه استانبول ( ۲شهریور 1404 ساعت ۱۰ در انتظار پرواز به ایران)

اینجا آستانه (قزاقستان) 3: ایفلای 89 – تاتیانا و ایگور ورخاطوروا، مهمان‌نوازان مهماندوست

درشت روی کاغذی اسمم نوشته شده بود و همان اول صف استقبال کننده ها ایستاده بود. وقتی ساعت حدود 5 صبح از پاسپورت چک رد شدیم و چمدانها را برداشتیم اصلا انتظار نداشتم آن صبح زود اسمم را روی کاغذی در ورودی فرودگاه شهر آستانه ببینم، چیزی که در کشور خودم رخ نداده یا کمتر رخ می دهد. اما حقیقت داشت و اسم من روی دستان ایگور بود و تاتیانا ورخاطوروا هم کنارش ایستاده بود.

ماجرا از این قرار بود که هفته قبل وقتی دیدم حامد رضوی شامپو به یک دست و حوله به دست دیگرش دارد می رود زیر دوش، سریع شنایم را تمام کردم که اگر می رفت سخت می شد در بین گرفتاریهای بازار پیدایش کرد. گفتم راهی سفر قزاقستانم و پرسید آلماتا که گفتم آستانه. گفت خیلی خوبه بهم یادآوری کن تا به تانیا زنگ بزنم. کمی حرف زدیم و گفت من یادم میره حتما یادآوری کن، نه ولش کن همین الان زنگ بزنم بهتره چون اونا یک ساعت و نیم از ما جلوتر هستند. تلفن را برداشت و دیدم شروع کرد به روسی صحبت کردن که برای من و همه دوستانی که توی رختکن استخر بودند جالب بود. همین وسط از من در مورد ساعت رسیدن و هتل و اینها پرسید و گفت که می گه خودش میاد فرودگاه دنبالت. گفتم اون موقع صبح اصلا راضی به زحمت نیستم. شماره من را هم برای خانم تاتیانا فرستاد. از استخر که بیرون آمدم دیدم روی واتس آپ یک ویس دارم. باز کردم و دیدم به زبان قزاقی (شاید هم روسی) پیامی داده و خلاصه برای برنامه سفر با هم هماهنگ شدیم

حالا ساعت 5 صبح در فرودگاه قزاقستان منتظر ما بودند. آقای دکتر شهرابی که از رایزنی دنبالشان آمده بودند و رفتند. خانم دکتر شیخ شعاعی هم گفتند تعارف کردند و خجالت می کشیدند که تاتیانا مثل یک مادر بزرگ مهربان دستش را گرفت و مادام مادام گویان متوجهمان کرد که دوست دارد ایشان هم با ما بیاید. در راه با گوگل ترنسلیت روسی به انگلیسی کمی صحبت کردیم که خانم دکتر را ببرند هتل ایبیس که گرفته بودند که الا و بلا نمی شود بدون صبحانه بروید بعد شما را خواهیم رساند.

هوا خنک، آسمان آبی، ابرها سفید، باران زده و شهر سرسبز. وقتی در شهر دور میزدیم تا برسیم به خانه از نو بودن و مدرنی شهر تعجب کردیم. همه ساختمانها گویی همین دیروز افتتاح شده اند. جای جای شهر مجسمه و نماد و میدانهای گلکاری شده بود. یک رودخانه وسط شهر بود به اسم ایشیم که شهر را به دو قسمت آستانه قدیم و جدید تقسیم می کرد.

خانه ای ویلایی بود پر از گل و گیاه. حیاتش پر از درخت و در باغچه اش گوجه زرد (گوجه فرنگی)، خیار، بادمجان، ریحان، نعنا و کلی چیزهای دیگر کاشته بود. سرتاسر خانه پر از گلدانهای بزرگ و سر حال بود. ما را بردند طبقه دوم و یک بوفه زیبا و تختخواب، میز توالت، کمد و سایر چیزهای منبت شده و ظریف را نشان دادند که همه را از ایران آورده بودند. تابلوهای نقاشی که همه کارهای اصل بود و از ایران خریده بودند و با افتخار از آنها حرف می زدند و نشانمان دادند. کف خانه پارکت بود و هیچ قالی نداشت. یکی دو قالی کوچ این طرف و آن طرف بود.

تدارک صبحانه دیدند آنهم چه صبحانه ای. قارچی که درسته در سسی غنی شده بود، یک مدل کباب صیفی جات که بادمجان و گوجه و فلفل و کدو را با هم مخلوط کرده بودند. نوعی پیراشکی که داخلش سیب زمینی و چیزهای دیگر داشت. جوجه کباب شده با پوستی که رویش بود که فکر می کنم بوقلمون بود. کلی هم پنیر و ماستهای مختلف که طعمهای عجیب و غریب داشت. و در کنار نان باگت نان لواش که آنها هم آن را لواش می گویند. بعد از صبحانه برای من و خانم دکتر دو پلاستیک پر از گوجه زرد رنگ و خیارهای بامزه خاردار کردند که خیلی هم خوشمزه بودند. دوباره رفتیم و شهر را در میانه راه به ما نشان دادند. یک گوشی آیفون 15 که تاتیانا آن را دوست نداشت و می گفت با آن راحت نیست، را به من دادند که اینترنت نامحدود داشت و گفتند که سیم کارت مشکل ثبت دارد و این برای اینترنت از همه چیز بهتر است. واقعا هم بدون اینترنت در سفر نمی شود نفس کشید.

خانم دکتر را به هتل ایبیس رساندیم و من هم راهی محل کنفرانس ایفلا شدم. روز دوشنبه 26 مرداد 1404 از ساعت 10 ایفلای 89 رسما آغاز به کار می کرد و تا ساعت 10 وقت ثبت نام بود. شرکت کنندگان ایفلا با رنگها و ملیتهای مختلف در جنب و جوش و رفت آمد بودند. داوطلبان با بالاپوشهای مخصوص سبز رنگ به چشم می آمدند. محل برگزاری در اکسپوی آستانه و هتل هیلتون بود. یک جای شیک با معماری مخصوص به خود که زیبا و جذاب بود.

در بدو ورود به هتل هیلتون، دوست قدیمی ام خانم نرگس رحمانی را بعد از سالها دیدم. همکلاسی ما در دانشگاه فردوسی مشهد از مهر 1370 بود و حالا فکر می کنم بعد از سالیان خیلی درازی همدیگر را ملاقات می کردیم. هم دیدار ایشان شیرین بود هم اینکه یک ایرانی و آشنا در قلب قزاقستان پارتی و راهنمای تو برای ایفلا باشد قوت قلبی دلنشین تر بود. همین چیزهای ایفلا قشنگ است. خیلی از دوستان ایرانی را هم ما در آنجا دیدیم و همصحبت شدیم. مثلا خانم دکتر سیفی که عضو هیات علمی دانشگاه بیرجند هستند وسالهاست دورادور ایشان را می شناسیم را نه در کشور خودمان که اولین بار در اینجا ملاقات کردیم. خانم دکتر معصومه نیک نیا هم از دانشگاه کلن آلمان آمده بودند و افسوس که مدیریت نالایق آن وقت کتابخانه ملی قدر ایشان را ندانستند و خانم دکتری که هیچ شانی برای هیات علمی کتابخانه ملی قائل نبودند به سادگی گفتند تو را نمی خواهیم و ایشان راهی آلمان شدند.

ثبت نام یک روزه ایفلا انجام شد که 210 یورو برای یک روز می گرفتند. کارت گرفتیم و البته اشتباهی هم آن خانم سیاه پوست پذیرش کرد که به جای سه شنبه برای روز دوشنبه من کارت صادر کرد و خوب شد که متوجه شدم و رفتیم و اصلاحش کردیم چون خانم دکتر قربانی هنگام ورود برای شب فرهنگی روز سه شنبه با کمی مشکل مواجه شدند.

ساعت 10 صبح ایفلا رسما افتتاح شد. رئیس ایفلا خانم ویکی مکدونالد (دوره دو ساله اش تمام شد)، خانم ایرژانوا رئیس انجمن کتابخانه های دانشگاهی قزاقستان، خانم شارون ممیس دبیر اجرایی ایفلا، وزیر گردشگری، فرهنگ صحبت کردند. خانمی هم در مورد شبکه های اجتماعی و سواد اطلاعاتی در قزاقستان صحبت کرد که نه تسلط داشت و نه موضوعش خیلی جذاب بود. در بین همه این صحبتها هم رقصها پر هیجان و موسیقی زیبای سنتی قزاقستان اجرا می شد. مجری برنامه هم کتابدار گوشه آمریکا در کتابخانه مرکز دانشگاه اوراسیا بود که در بازدید او را انجا دیدیم با خانمی که او هم کتابدار بود. آمار دادند که بیش از 1700 نفر از 140 کشور جهان در این رویداد مهم شرکت کرده اند که اگر چه تعداد زیادی است اما به خاطر آسیایی بودن و سختی دسترسی به قزاقستان جزء یکی از ایفلاهای خلوت به شمار می آید. برخی از گزارشها برای برگزاری و البته امید به حضور همه در ایفلای 90 سال 2026 در صدر همه صحبتها بود.

بعد از مراسم هم بدون هرگونه پذیرایی همه را به خدای بزرگ سپردند تا راهی نشستها و سایر امور بشوند. فقط آب بود که برای لبهای تشنه در نظر گرفته شده بود و از پذیراییهای رنگارنگ ایرانی خبری نبود. بوفه ای در آنجا فعال بود که هر کس چیزی می خواست باید میرفت و سفارش می داد از جیب مبارک یورو و دلار پرداخت می کرد و هیچ کس خودش را مسئول خورد و خوراک و رفت و آمد شرکت کنندگان نمی دانست و اصلا هم نمی دانند. اینگونه برنامه های بین المللی این درس را دارند که خودتان را علاف حاشیه های پذیرایی نکنید و به مغز برنامه بپردازید. در کنگره سالانه انجمن کتابداری و اطلاع رسانی ایران یکی از پر چالش ترین و دغدغه بار ترین قسمتها همین موضوع پذیرایی و ناهار و میان وعده و غیره است. در صورتی که ایفلا و همه رویدادهای بین المللی اصلا کاری ندارند که شما چطور میایید، کجا اقامت می کنید، چه می خورید، چه می پوشید؟

همین چندین و چند فرهنگی بودند ایفلا هم فوق العاده است. خانمی در جلسات بود سیاه پوست که موهایش را با تیغ از ته تراشیده بود، آقایی که با لباسی مثل لباس مرد عنکبوتی بچه ها آمده بود، خانمهای هندی که با لباس هندی حاضر بودند، آفریقایی ها که با هر پوششی می آیند و اصلا در قید و بند حواشی این مدلی نیستند.

برنامه پوسترها سه شنبه 24 و چهارشنبه 25 مرداد بود (19 و 20 آگوست 2025) که بعد از ثبت نام اجازه داشتی پوسترها را صبح روز سه شنبه بچسبانی. سخنرانی من هم سه شنبه ساعت 13.30 بود. به دلیل اینکه مقاله ما در نشست کتابخانه های هنر ارائه می شد در آخرین ویرایش امروز خانم روف گفته بود که برخی از نمونه های هنری ایرانی اسلامی که بررسی کرده ایم را در اسلایدها نمایش بدهیم. همچنین خروجی های هوش مصنوعی و برخی امور دیگر.

بعد از افتتاحیه با دوستان ایرانی رفتیم کنار فتواسپیس و استند ایفلا عکس گرفتیم و آرزو کردیم که ایفلای بعدی همه با هم باشیم. پسری بود اهل قزاقستان به اسم الماس که فارسی بلد بود و خیلی مشتاق بود با ما ایرانیها صحبت بکند. عکس را در گروه ایفلای لهستان سال 2015 فرستادم که خاطره ها را زنده کرد و یادمان آمد خانم سهیلا که در آن ایفلا بود و کتابدار دانشگاه شریف بود فوت شده است.

رفتیم بیرون هم عکس به شوق آسمان آبی زیبا و ابرهای شیرینش با سردر ایفلا عکس گرفتیم. بعد رفتیم به سمت گوی شیشه ای بزرگی که در وسط میدانی که همه این اکسپو و هتل هیلتون کنار آن است دوری زدیم. اثر فوق العاده قشنگ و اعجاب انگیزی است. این گوی شیشه‌ای زیبا در وسط آستانه نورسلطان (نظربایف رئیس جمهور قبلی) نام دارد و یکی از ده ها جاذبه دیدنی این شهر است. این گوی شیشه‌ای که به نام "نرم‌چوری" یا "ماهرنگ" نیز شناخته می‌شود، به عنوان نمادی از ویژگی‌های مدرنیته و ابتکار معماری قزاقستان مطرح است. به ارتفاع 97 متر طراحی و در سال 2002 افتتاح شده است. در داخل این گوی، امکاناتی نظیر رستوران، گالری‌ها و نقاط دیدنی دیگر وجود دارد. با توجه به طراحی منحصر به فرد و نمای شگفت‌انگیز آن، به ویژه در شب که نورپردازی زیبایی دارد، خیلی ها برای بازدید می آیند.

در کنار این مجموعه وقتی از بیرون نگاه می کردیم یک باشگاه ورزشی دیدیم که به نظر می آمد مختلط باشد. از دوستان پرسیدم تا حالا باشگاه مختلط را از نزدیک دیده اید و پیشنهاد دادم که برویم و ببینیم. به خانم مسئولش گفتم که ما در کشورمان چنین چیزی نداریم و خیلی خوشرو قبول کرد. روکش کفش بهمان داد و راهنمایی کرد که برویم و ببینیم. یک خانم بوکسور داشت با یک مربی آقا تمرین می کرد. چند جوان جدا و چند خانم درجاهای مختلف ورزش می کردند و هیچ جایی از اسلام و دنیا هم به خطر نمی افتاد. اصلا نه کسی به ما توجه می کرد و نه آقایی به خانمی یا برعکس.

یکی دو تا نشست شرکت کردیم. از جمله یک نشست در مورد هوش مصنوعی که سندی از سوی ایفلا برای هوش مصنوعی تهیه شده بود. دلنگرانی ها و نقش کتابداران محور اصلی گفتگو بود. در نشست سخنرانی خانم دکتر قربانی شرکت کردیم که تجربه جشنواره پژوهش کتابخانه ملی را ارائه کردند.

عصر دیدیم سر و کله میزهایی با گیلاسها و لیوانها پیدا شد. پذیرایی با فینگر فود بود و نوشیدنیهای مجاز برای ما و غیرمجاز برای همه آحاد ملتهای دنیا. چیزی ارائه کردند که فهمیدیم یکی شیر شتر و دیگری شیر اسب است. نوشیدنی که خیلی تبلیغ کردند اما کمی ترش و مزه ناجوری داشت.

نوشته شده در فرودگاه صبیهای استانبول (1 شهریور 1404 ساعت 16 در انتظار پرواز به ایران)

اینجا آستانه (قزاقستان) 2: ایفلای 89 – پگاسوس یا مینی‌بوس؟

تعداد افرادی که تصمیم داشتند در این آوردگاه جهانی (چه رسانه ملی شد) حضور داشته باشند از انگشتان دست فراتر رفته بود. به همین خاطر و به دلیل مشکلات پرواز مستقیم و اقامت با یک تور مسافرتی صحبت کردم که اگر می شود تور اختصاصی برای این تعداد آدم بگذارند که بعد از بررسی ها و اینکه پرواز مستقیمی وجود ندارد، نتوانستند این کار را عملی کنند. به همین خاطر خیلی از کسانی که برنامه حضور داشتند انصراف دادند و مثل سیمرغی که هی در طول مسیر کم و کمتر شدند، در آخر 8 نفر از ایران بر صندلیهای بین المللی ایفلا جلوس کردند. ناگفته نماند که یک ایرانی از هلند و دیگری از آلمان آمده بودند.

طبق چک لیستهای سفرم ابتدا ویزا (که تا 14 روز آزاد است)، بلیط، هتل، ارز مسافری، خروجی مرزی، غذای بسته بندی و کلی چیزهای دیگر باید فراهم می شد که به ترتیب اولویت پیش رفتند و البته تعیین کننده همه بلیط بود که اگر پر شالت باشد و دیگر امکان لغو و بازگشت نداشته باشد (مثل کاری که پگاسوس کرد) دیگر مجبوری حتی با فروش کلیه ات هم سفر را بروی.

چهار پوستر برای ارائه داشتیم خوشبختانه علیرغم تعطیلی دانشگاه روز چهارشنبه به راحتی فرستادم برای آقای زیراکس دانشکده معماری دانشگاه و قرار شد چاپ کند. پوستر مشترک با خانم کامروا مشکلی داشت که خواستم رفع کند و دعا می کردم تا قبل از بسته شدن زیراکسی برسد که خوشبختانه رسید. پوسترها باید با عرض حداقل 84 و طول 120 سانتیمتر تهیه می شدند و این دسترس پذیری و قیمت به شدت مناسب و دانشجویی آقای سمیعی دانشکده معماری عالی بود. وقتی فایل را در تلگرام فرستادم برایش دیدم که آخرین بار سال 2021 فایل پوستری فرستاده ام که چاپ کند و خوشبختانه این سوابق نوستالژیک به دل می نشیند.

دو روز رفتیم توی بازار دنبال لوله های طاقه (تاقه؟) پارچه که بشوند محافظ پوسترها و همه می گفتند که ما دور میاندازیم و جایی نمی شد پیدا کرد. خلاصه در یک پلاستیک فروشی از ته مانده های سفره یکی پیدا شد که بزرگ هم بود و در خانه آن را بریدیم و برای جلوگیری از صدمه همه اش را با چسب جانسون تقویت کردیم. بعدا دیدم خانم دکتر شیخ شعاعی یک قاب مخصوص آورده که اگر چه پهن بود اما شیک و کاربردی بود. تنها اشکالش این بود که باید دوباره بر می گرداندی و این کار خیلی سخت است.

روز یکشنبه ساعت 11 و 5 دقیقه پرواز از فرودگاه امام خمینی بود که ساعت 7 و نیم تپسی خبر کردم و به مبلغ 321 هزار تومان راس ساعت 5 دقیقه به هشت مرا به فرودگاه رسانید. فرودگاه هم خلوت بود و آقای دکتر شهرابی را دیدم که همسفر شدیم. ارز مسافری فعلی 500 دلار برای سفرهای هوایی است که شد 37میلیون و نیم. یعنی هر دلار حدود 75 هزار تومان که مبلغ دلار آزاد 93 هزار تومان بود (الان که این را می نویسم شده 94 و هشتصد هزار تومان).

هنگام دریافت کارت پرواز گفتند که پرواز شما به مقصد نهایی پرواز مرتبط نیست و جداست. یعنی در استانبول باید چمدان را تحویل بگیرم. گفتند با سوپروایزر صحبت کن که درستش کند و چمدان را بار بیاورد قزاقستان تحویل بدهد که خانم سوپروایزر گفت چنین چیزی ممکن نیست.

سیستم پگاسوس امکان تائید پرواز (چک این) آنلاین را می دهد و می توانی صندلی ات را هم خودت انتخاب کنی اما مستلزم پرداخت هزینه است که بسته به زون (قسمت جلو یا وسط یا عقب) آن فرق می کند. مثلا زون 2 از آستانه به استانبول هر صندلی 886 تنگه (حدود 157 هزار تومان) می شد. اما اگر صندلی خریداری نکنی به صورت شانسی تو را یکجا می اندازد و امکان انتخاب نداری. خوشبختانه پنجره نصیبم شد اما وسط بال که فقط از بعضی گوشها می شد مناظر را دید. صندلی های پگاسوس نازک است و هیچ پذیرایی حتی آب هم ندارد. نه پتو می دهند و نه بالش. خشک و خالی که برای ما ایرانیها تعریف نشده گویی. طبیعی هم هست چون این هواپیمایی مثل فلای دوبی و اِیجِت پروازهای اقتصادی هستند و چربی سفر را گرفته و گوشت لخم را گذاشته اند. چون اگر خدمات اضافی را می دادند همین پرواز چهارسره به جای 80 میلیون تومان مثل ترکیش می شد 130 میلیون تومان.

کنارم یک دختر بچه با پدرش نشسته بودند که هنوز به تیک آف نرسیده به خواب رفتند و در فرودگاه صبیهای استانبول به سختی بیدار شدند. هیچی چیزی لذت بخش تر از جلوس بر روی صندلی و رد شدن از همه استرسهای قبل از سفر و سختی های برنامه ریزی نیست. هر چند که فراموش کرده باشی کمربندت را ببندی و هر لحظه نگران باشی که شلوارت نیفتد. همه چیز طبق چک لیست به خوبی پیش رفت فقط در آخرین لحظه که شلوارم را پوشیدم یکهو صدای اخطار گوشی آمد و فکر کردم راننده تپسی است و دویدم که جواب بدهم. در این بین کمربند از یاد رفت و یکی از سختی های سفر قزاقستان نداشتن کمربند شد. وقتی هم خواستم در فرودگاه یا آستانه بخرم دیدم واقعا به صرفه نیست و قیمتها سرسام آور است ودلت می سوزد که یک کمربند خیلی گران به یک دو جین کمربند بیکاره آویزان در کمدت اضافه کنی.

یکی از چالشهایم لوله پوسترها بود که باری اضافه و نچسب به شمار می آمد و نگران بودم که جایی از دست نرود. اتفاقا وقتی از گیت اول رد شدیم خرم و خندان چرخی پیدا کردم و وسائل را گذاشتم و رفتم در صف کارت پرواز. در آنجا هموطن جوان و اصفهانی پشت سرم شروع کرد به غرغر کردن که این چه وضعیه. من را کلی معطل کرده اند برای ماشین ریش تراش موزر. می پرسند موزر را برای چه می خواهی. من هم گفتم برای تتوکاری. اتفاقا دستگاه تتو توی ساک بود و هیچ نگفتند اما به موزر گیر دادند. این چه بساطیه. تتوهای فراوان روی دست و گردن و بدنش گواهی می داد که خودش نمونه کار خودش است. گفتم هر کجا می روید دستگاه تتو را هم می برید؟ جواب داد ممکنه دوستانم تتو لازم باشند ومن همانجا در سفر برایشان می زنم. گفتم یک سامورایی همیشه باید شمشیرش سر کمرش باشه و یکهو چرخیدم به اطرافم که منه سامورایی شمشیرم کو؟ دیدم که لوله پوسترها نیست و سراسیمه رفتم و تا گفتم آقای پلیس گیت با چشم و سرش اشاره کرد که بالای دستگاه ایکس ری است. وقتی هم رسیدیم فرودگاه استانبول نزدیک نیم ساعتی چشم به دستگاه نقاله دوختم تا جنابشان تشریف بیاورند که نیامد که نیامد. رفتم سراغ نقاله اشیایی خارج از سایز و غیر معمولی که آنجا هم نبود. رفتم سراغ اشیای گمشده که دیدم ویلان و بی سرپرست وسط سالن افتاده و هر کسی هم از رویش می پرد و شانس آوردم که گم نشد.

وقتی رسیدیم استانبول آقای دکتر شهرابی باید می رفت قسمت ترانزیت و من باید چمدانم را می گرفتم. با اینکه تا ساعت 11 شب باید منتظر می ماندیم ولی به این نتیجه رسیدیم که رفتن داخل شهر استانبول ریسک بالایی دارد و ممکن است که نتوانیم به وقت به پرواز برسیم. گشت و گذار و دیدن و حسرت خوردن بابت قیمتها در فرودگاه و اینترنت بدون محدودیت هم خودش گزینه ای بود که اجبارا انتخاب کردیم. واقعا دردآور است که کشوری با غنا و ثروت ایران کاری کند که شهروندانش در کشورهای نه چندان پیشرفته جهان احساس حقارت کنند بابت بی ارزشی پولی که دارند. همین یک قلم را ببینید که یک ظرف آب معدنی کوچک (همان حدود 300 سی سی) 35 لیر ترکیه می شود که با هر لیر 2320 تومان می شود حدود 82 هزار تومان. اگر چه همین آب در تهران حداکثر 5000 تومان است ما در خارج از مرزها یک چیز آزاردهنده به شمار می آید.

پرواز از فرودگاه صبیهای استانبول به آستان ساعت 21.45 دقیقه بود که با آقای دکتر شهرابی و خانم دکتر شیخ شعاعی از دانشگاه علوم پزشکی تهران هم پرواز بودیم. فاصله حضور در فرودگاه را با مطالعه کتاب "سال بلوا" از عباس معروفی که سالهاست دوست داشتم بخوانم و در زمان حیات معروفی وصال نداد پر کردم. مثل همه نوشته های معروفی پر کشش، قدیمی و خوش قلم است. خوشبختانه همسرم تدبیر کرده بود و چندتایی ساندویچ مرغ برایم درست کرده بود که در این واویلا از گرسنگی تلف نشوم. و الا هم باید هزینه میلیونی بابت خورد و خوراک می دادم همینکه ممکن بود در هواپیما غش و ضعف کنم.

وقتی هواپیما از روی استانبول وسایر کشورها عبور می کرد، وجود این همه کشتی و قایق در دریای مدیترانه و بعد سرسبزی مسیر و از همه مهمتر سدهایی که در پیچ واپیچ کوه ها دیده می شد فرح افزا بود. به ویژه اینکه یک مدتی زیر ابرها بودیم و بعد آمدیم بالای ابرهای پنبه ای که در بعضی بخشها با سرعت عبور می کردند و منظره زیبایی با طرح و سایه هایشان ایجاد می کردند. همین ابرهایی که ما الان از بالا می دیدیم برای خیلی جاها حسرت باران و بعضی جاها وحشت سیل را در پی دارند.

نوشته شده در فرودگاه صبیهای استانبول (1 شهریور 1404 ساعت 13 در انتظار پرواز به ایران)

اینجا آستانه (قزاقستان) 1: ایفلای 89 – کل جدول مدلیف را داریم

وقتی صدای رعد و برق از جا پراندم و سراسیمه به هر سو نگاه کردم که نکند جنگ شده باشد و بارانی مثل سیل از آسمان باریدن گرفت و تمام زمین و مناظر را شست، گویی از خواب پریدم و فهمیدم در کشوری هستم که گشاده دستی کائنات را نمایندگی می کند. گشاده دستی کائنات در این جمله خلاصه می شود که مردمش معتقدند "ما همه عناصر جدول مندلیف را در کشورمان داریم". و خیلی چیزها را هم خارج از جدول مندلیف با کشورداری خوب مدیران به دست آورده اند از جمله اینکه یکی از مهمترین صادر کنندگان غلات و به ویژه گندم جهان است که از آب و باران فراوان این کشور غنی سرچشمه می گیرد.

سال 2023 هلند میزبان ایفلا بود و این اتفاق مهم در شهر رتردام دنبال شد. خیلی تلاش کردیم که بتوانیم حضور داشته باشیم اما متاسفانه وقت سفارت جور نشد که ببینیم اصلا به ویزا می رسیم یا خیر. برخی از دوستان که اقدام کرده بودند جواب آمده بود که به دلیل احتمال عدم برگشت شما ویزا تعلق نمی گیرد. ما هم هر چقدر تلاش کردیم که از سایت مربوطه وقت بگیریم امکان پذیر نشد و دلالها هم رقمی حدود 12 میلیون یا 900 دلار برای فقط وقت سفارت طلب می کردند. خلاصه قسمت نبود و نطلبید و از ایران فقط خانم دکتر معصومه نیک نیا که البته از شهر کلن آلمان آمده بود و خانم دکتر مومنی که معاون وقت کتابخانه ملی بود حضور داشتند.

سال گذشته که کنگره ایفلای 89 به میزبانی دوبی تائید شد چقدر خوشحالی کردیم که در کشوری سهل الوصول و البته آسیایی این بزرگترین رخداد کتابدارانه جهان رخ خواهد نمود. اما چندی بعد زور اروپائیان و بدخواهان برای آسیا چربید و ایفلای 2024 را هوا کردند و به طور عجیبی یکسال ایفلا برگزار نشد. تا اینکه شهری خاص و گمنام اما بازهم در آسیا میزبان شد. نوبه که به شهر آستانه، پایتخت کشور قزاقستان رسید تا میزبان ایفلا باشد بیش از همه نفوس جهان ایرانیان خوشحال شدند چرا که کشوری به زعم همه نزدیک و آسیایی و البته بدون ویزا میزبان خواهد بود. اما عشقی که اول آسان می نمود افتاد مشکلها برایش و شد یک سفر سخت و چند جهته که همت و کفش آهنین می خواست رفتن به جنگش، اما:

"گر ما ز سر بریده می ترسیدیم در محفل عاشقان نمی رقصیدیم

باری، بعد از مدتها دوری از میادین بین المللی حرفه ای قرعه فال به نام قزاقستان زدند. در تردید بین رفتن و نرفتن بالاخره جذابیتهای ایفلا و بودن در فضای بین المللی چربید و کم کم قانع شدیم که اگر چه گران، سخت، دور و برنامه ریزی دشواری دارد اما ارزشش را دارد. تریدهای هزینه و مسائل مالی و برنامه ریزی یک طرف، آدمهای پسا جنگی بودیم که تجربه بسته شدن آسمان کشور و ماندن مسافرها در پشت مرزها را هم از سر گذرانده بودیم و کمی ترس هم ته دل همه از این قضایا بود. اول فکر می کردیم که چون آسیاست و همین نزدیکی ها، خیلی راحت است و دست به کار ارسال پوسترها شدیم. اما وقتی رسیدیم به برنامه ریزی سفر دیدیم که قزاقستان کشوری است در آسیا که مرز مشترک با ایران ندارد و پرواز مستقیمی هم به سوی آن کشور و به ویژه آستانه که پایتخت جدید آن است موجود نیست. گفته می شد یک پرواز از گرگان یا تهران به اوکتائو هست که از آنجا تا آستانه حدود 2500 کیلومتر است و پرواز مستقیمی به آلماتی پایتخت قدیمی قزاقستان هست که آن هم خیلی محدود است.

وقتی مطلع شدم که تعداد افرادی که از ایران مایل به شرکت در ایفلا هستند یک گروه تلگرامی درست کردم و همه افرادی که ممکن بود حضور داشته باشند را عضو کردم. در آنجا در مورد پرواز و سفر و این ماجراها صحبت و تبادل تجربه می شد. قبلا هم برای ایفلای 2019 آتن و ایفلای 2017 لهستان هم این کار را کرده بودم و الان یک محیط خاطره است. مثلا در ایفلای لهستان خانمی از دانشگاه شریف آمده بودند که درگروه هم کلی عکس از ایشان هست اما متاسفانه امسال که نگاه می کردم دیدم که دو سه سال پیش به خاطر بیماری فوت کردند. صحبتهای مختلفی در مورد پروازها بود که از کشورهایی مثل ازبکستان یا دوبی یا ترکیه می شود رفت. گزینه اول یعنی ترکیش ایر از همان ابتدا به دلیل گرانی بیش از حد از گردونه خارج شد. چرا که در ارزانترین حالت 115 میلیون تومان هزینه پروازی که ممکن بود حداقل 20 ساعت معطلی و ترانزیت فرودگاهی داشته باشد اصلا جذابیتی نداشت. بقیه هم مشکلات خودشان را داشتند. دائم سایتهای مختلف را بررسی می کردیم وقیمتها و مسیرهای پروازی متفاوتی را می دیدیم و هی برنامه سفر می ریختیم.

وقتی رفتن من به یقین نزدیک شد، به این نتیجه رسیدم چنین سفری که بخواهیم چهار پرواز را هماهنگ کنیم که تداخل و اشکالی نداشته باشد، ارزان باشد، مطمئن باشد، بار هم داشته باشد کار تخصصی است که اگر توسط خودم باشد احتمالا ریسک بالایی دارد. کما اینکه برای سایر دوستان مشکلاتی از این دست پیش آمده بود. مثلا پول خانم پاسیار در شرایط استرس زای قبل از سفر 5 شبانه روز در اسنپ پی بلوکه شده بود یا بلیط خانم معماری اشتباه صادر شده بود به طوری که فاصله بین دو پرواز فقط 20 دقیقه بود (به دلیل اینکه سایت آژانسها با سایت پگاسوس هماهنگ نبود). به همین خاطر به چند آژانس و شرکت گفتم و هر کدام برنامه هایی دادند که اشکالاتی داشت. یکی ارزان بود اما بار نداشت، دیگری ترانزیت 30 ساعته داشت، دیگری از دو فرودگاه آتاتورک و صبیها بود که باید جابجا می شدی و یکی دیگر از آنکارا به استانبول بود و خلاصه خیلی مشکلات در راه بود. یک آژانس پیدا کردم و برنامه را به او گفتم و یک روز روی آن کار کرد تا بتواند بهترین برنامه را بدهد. تازه اول هر چه می کرد نمی شد که بار هم داشته باشد و این مصیبتی است. چرا که هر کیلو بار را از تهران به استانبول کیلویی 15 یورو (هر یورو 108 هزار تومان یعنی یک میلیون و ششصد هزار تومان هر کیلو و ده کیلو 16 میلیون تومان آب می خورد) و از استانبول به جاهای دیگر کیلویی 20 یورو هزینه دارد.

برنامه پروازی برایم چید که با پگاسوس بود و بدون بار که می شد حدود 70 میلیون اما بعدا بار دو طرف از و به استانبول را هم پیدا کرد و شد 79 میلیون تومان و بدون چانه کار را بستیم. بلیط که آماده شد بقیه امور مثل هتل و هماهنگی های قبل از سفر شکل گرفت. هتلهایی که خود ایفلا روی سایت اطلاعاتشان را گذاشته بود همه از شبی حدود 90 یورو به بالا بودند. خود هتل هیلتون که محل برگزاری کنگره بود رقمهای نجومی داشت. سایتهای ایرانی هم اطلاعات نا مناسب می داند.

در سایت بوکینگ به جستجو پراختم و یاد خاطره های گذشته به سراغم آمد که چقدر وقت و حوصله بود و نقشه شهر را مثل کف دست می شناختیم از دور تا بتوانیم بهترین و نزدیک ترین هتل را انتخاب کنیم. اولین و مهمترین معیار را جلویم گذاشتم که یعنی نزدیک به محل برگزاری کنفرانس باشد. در اولویت دوم هم خیلی ارزان باشد و اولویت بعدی خیلی تمیز و خوب باشد. اما قیمت هتلها را که می دیدم به شدت شک می کردم که نکند دروغی باشد چرا که قیمتها بین 25 تا 50 دلار شامل آپارتمانهای خیلی خوب می شد. با سایتهای ایرانی و سایر کانالها مقایسه کردم و کمی خیالم راحت شد ولی باورم نمی شد. در نهایت آپارتمانی پیدا کردم که برای 5 شب مبلغ 163 یورو یعنی شبی 33 یورو (شبی سه میلیون و پانصد) پرداخت کردم. هر چند نمی دانستم چیست و هی دائم چک می کردم که چه امکاناتی دارد و آیا این را بردارم یا آنجا دارد. برای سفارش حتما باید شماره مستر یا ویزا کارت وارد می کردی. گفت که چیزی کم نمی کند و فقط برای اطمینان است. این اصل مشکل ما ایرانیها در تبادلات بین المللی است. کارت قدیمی خودم که سال 2019 اعتبار آن تمام شده بود را وارد کردم اما تاریخ را قبول نکرد. کمی با آن سرو کله زدم و اتفاقی تاریخ اعتبار را سال 2026 زدم و دیدم که سفارش قبول شد و تمام. با این حال آن نگرانی همیشگی در اینگونه مواقع همراهم بود که نکند اشتباهی در کار باشد و تا کلید نیانداختم و در را باز نکردم خیالم راحت نشد.

چند سالی بود که سفرهای خارجی جدی نرفته بودم. سفر استانبول و اربیل رفته بودم اما نه اینقدر مفصل بودند و نه برای مقاصد علمی و کنفرانسی. به همین خاطر انگار بدن و ذهنم آمادگی نداشت. دوباره چک لیستهای سفر خارجی را در آوردم و روزآمد کردم.