اینجا آستانه (قزاقستان) 4: ایفلای 89 – منم خارجی ام
بعد از اتمام برنامه های کنفرانس در روز اول یعنی دوشنبه 27 مرداد 1404 (18 آگوست 2025) با ایگور قرار گذاشتم که بیاید و چمدانم را بیاورد. آخر صبح با صاحب خانه یا کسی که مرتبط بود تماس گرفتیم و گفت ساعت 14 می شود آپارتمان را تحویل گرفت. به همین خاطر من با همان سر و وضع سفری و بدون استراحت رفته بودم محل کنفرانس و چمدانم را ایگور برده بود. آمد و مرا سوار کرد و رفتیم و ساختمان را پیدا کردیم. آپارتمان Expo new life Astana که در نزدیکی محل کنفرانس بود و حدود 15 دقیقه با پای پیاده بود که یکی از مهمترین ویژگی های آپارتمان برای اقامت است. اینکه قرار نباشد سوار تاکسی، اتوبوس و مترو بشوی آن هم در آن هوای پاکیزه و دلبرانه آستانه. دیدم که ایگور نیامد و تاتیانا با نوه اش که دختری 15 ساله بود به اسم وادیسلاوار که نقش مترجم را ایفا می کرد. در ماشین با هم حرف زدیم و گفت که یک گروه یا کانال موسیقی دارد و اگر می شود یک پیام بدهم برای دنبال کنندگان و تق دوربین را روشن کرد و گرفت رو به روی من. اظهار خوشحالی کردم از بودن در آستانه و گفتگو با وادیسلاوار. با خودم گفتم حتما الان به عنوان یک چهره سرشناس معرفی ام می کند و از اینکه با یک توریست خیلی خارجی همراه بوده اظهار افتخار می کند (ما هم خارجی محسوب می شیم دیگه). امیدوارم تصویر معصومانه اش از یک توریست خارجی را بهم نریخته باشم و نماینده لایقی برای کشورم بوده و اجر دعاهای مردم خوب کشورم را داده باشم (از مضرات کمی تلوزیون ملی دیدنه).
سیستم خودعملگر (اتوماتیک) ساختمان جالب بود. در ورودی را با کدی که گرفته بود باز کرد. فکر می کردم کسی بیاید یا پذیرشی در کار باشد. اما همه خودعملگر بود. رفتیم طبقه سوم یک آپارتمان 10 طبقه. اما در ورودی بسیار جذاب باز شد. یک چیزی روی در بود که درپوش آن را کشید پائین و بخش رمز مثل آنچه سامسونتهای قدیمی داشت ظاهر شد. رمزی که گرفته بود را زد و آن قسمت رمز آزاد شد و توانستیم بکشیمش پائین و اجی مجی لاترجی. از پشت آن کلید بیرون آمد. برداشتیم و در را باز کردیم. آپارتمان خوبی بود و همه امکانات لازم را داشت. اتو، سشوار، حوله، یخچال، مایکروفر، کتری، حتی لباسشویی. مبلغی که برای 5 شب و 6 روز باید می پرداختم را گفته بودند 163 یورو که نقدی دادم به تاتیانا و قرار شد ایگور به صورت آنلاین بپردازد. نکته اعجاب آور این بود که بعدا ایگور 73 یورو برگرداند و گفت زیاد بوده. که یعنی من 90 یورو دادم و شد شبی 18 یورو (یعنی کلا نه میلیون و 720 هزار تومان، از قرار هر شب 1 میلیون و 945 هزار تومان با یوروی 108 هزار تومان) داده ام. اینکه جزئیات هزینه ها را می نویسم اولا مرا یاد مقاله جذابی که فکر می کنم استاد مهدی محقق کار کرده بود و از روی سفرنامه ناصر خسرو قیمت اجناس و هزینه سفر را محاسبه کرده بود؛ دیگر اینکه اگر کسی خواست سفر کند بتواند برنامه ریزی سفر مناسبی داشته باشد و کلیتی از سفر در دست داشته باشد. بعد هم اینکه در آینده که تغییرات تورمی و یورویی داشته باشیم هی حسرت بخوریم چه روزگاری که نداشتیم. چرا که در سفرنامه های قبلی همین وبلاگ شما از یوروی 4000 تومانی می بینید تا 108 هزار تومانی.
ترجیح دادم که روی اسلایدهای سخنرانی فردا کار کنم و اصلاحاتی که لازم بود را انجام بدهم و آمادگی بیشتری داشته باشم. همینطور مروری روی موضوعات و محتوای پوسترها داشتم که بتوانم با تسلط به پرسشگران احتمالی فردا پاسخ بدهم.
وسوسه رفتن به شب آستانه دست از سرم بر نداشت. وقتی وارد خیابان شدم و هوای پاکیزه شهر را استنشاق کردم دلم برای خودمان و ایرانمان سوخت. نفس کشیدن و هوای خوب داشتن حق شهروندی ماست که سالهاست از ما دریغ شده. شهر زنده و پر از کافه های شلوغ بود و چراغانی همه گیر نشان از این داشت که ما کشوری هستیم ثروتمند و همه ثروت کشورمان فدای شهرمان است.
در مسیر به بوتانیکال پارک برخوردم. پارکی آرام و زیبا که در جای جای آن افرادی ساز می نواختند و می خواندند. مسیر دوچرخه سواری، دویدن و پیاده روی مجزا داشت و تعداد زیادی از خانم و آقاها داشتند می دویدند یا ورزشهای مختلف می کردند. دریاچه ای بود با آب تمیز و یکی دو آب نمای چشم نواز. چشمم به تابلوی نئونی بزرگی جلوی یک پیتزافروش افتاد که نوشته بود Arzan. یک جای دیگر هم مغازه ای با تابلوی Lavash food دیدم. بعدا که در دیدار و ضیافت با سفیر و رایزن فرهنگی صحبت کردیم گفتند بیش از 3000 واژه ایرانی در زبان قزاقی وجود دارد.
سهراب کشان قصه ما از صبح سه شنبه 28 مرداد 1404 شروع شد. همه بدو بدوها و تحمل سختی ها برای همین روز بود که حاصل پژوهشها را منعکس کنیم. البته که بهانه و تذکره حضور ما هم همین مقاله ها بودند. باید پوسترها را می چسباندیم و قبل از رسیدن من خانم رحمانی لطف کردند و آنها را چسباندند. پوستر خانم دکتر صفوی را هم من آورده بودم که اگر چه اعلام کرده بودند حتما برای ارائه پوستر حضور داشته باشید ولی ما آن را چسباندیم و حتما علاقه مندان با نویسندگان ارتباط ایمیلی می گیرند در صورتی که موضوع مشترکی برای کار داشته باشند.
برنامه ما همپوشانی ریز که چه عرض کنم خیلی درشتی داشت. چهار پوستر داشتیم که باید از ساعت 12 تا 2 ارائه می شدند. نشست سخنرانی هم ساعت 13.30 شروع می شد. نزدیک به 134 پوستر در ایفلای امسال ارائه شده بود که برخی نیامده بودند و جایشان سفید بود. به خاطر زیاد بودن تعداد پوسترها آنها را به دو بخش تقسیم کرده بودند. سه پوستر ما در بخش اول و یکی هم در بخش دوم که آن طرف سالن بود ارائه می شد و سعی کردم ترددی به هر دو طرف سر بزنم. در پست بعدی در مورد امورات علمی خواهم نوشت.
نوشته شده در فرودگاه استانبول ( ۲شهریور 1404 ساعت ۱۰ در انتظار پرواز به ایران)
حرفهای زیادی هست که حرف دله و باید گفته بشه. و تا گفته نشه مثل نفس می ماند که خفه می سازد اگر آید و بیرون نرود. اینجا بهترین جاست برای حرفهای ناگفته و دل گفته ها...