روز شنبه 20 شهریور 1400 (11سپتامبر 2021)

کوله به دوش و از این ایستگاه به آن ایستگاه و دیدن شهر، یعنی بر هم ریختن عادت معمول زندگی. وقتی کمرت از بار کوله به درد می آید و رد عرق را در زیر کوله حتی در سرمای مسکو حس می کنی، یعنی زنده ای و زندگی رنگ روزمرگی و تکرار و ملال به خود نگرفته است. اصلا سفر برای زدودن رنجهای ملال در زندگی است. وقتی شبها از زور درد عضلات نمی توانی خم شوی و پاهای خیلی وقت راه نرفته ات، شروع می کند به زق زق (املا؟؟) کردن و وقتی می خواهی لپ تاپ را روشن کنی که گزارشت را بنویسی و چشمهایت سنگین می شود و می گویی فقط چند ثانیه آنها را می بندم تا خستگی اش در برود و به کارم برسم و وقتی بازش می کنی شعاع نور خورشید را از پشت پنجره نظاره می کنی و تازه متوجه می شوی، یک شب را بر خلاف همه بیدارخوابی های چند وقت گذشته به صورت کامل تا صبح خوابیده ای يادت می آید در مملکت دیگری چشم به روی دنیای جدیدی گشوده ای و زندگی ات پس از این سفر هرکز و هرگز با گذشته یکی نخواهد بود و هر سفر رستاخیزی است برای انتقام از بی مرامی ها و دشواریهای تکرار در زندگی.

براي اينکه کمي با هدف و فضاي کنگره هم آشنا شويد، خيلي مختصر در مورد آن توضيح مي دهم. دفتر بین‌المللی کتاب برای نسل جوان سازماني مستقل و غير انتفاعي است که به نسل جوان توجه کرده و از بين همه راه هايي که مي تواند لختي آرامش و آسايش براي اين نسل ايجاد کند، به ادبيات و کتاب رو آورده است. ادبيات بومي کودک و نوجوان و در آينده هر کشور در تعامل با ادبيات جهاني و ارتباطات نسل جوان، کاري است که در دستور کار جدي ايبي قرار گرفته است. خانم یلا لپمن، که پايه گذار اين دفتر يعني "دفتر بین‌المللی کتاب برای نسل جوان (ايبي) The International Board on Books for Young People (IBBY) " از آن خوبان روزگار و خدمتگزاران بشريت است که بعد از جنگ جهاني دوم به سراغ آلمان رفت و با تمام وجود خودش را وقف کودکان و نوجوانان کرد. در در ۱۵ دسامبر ۱۹۴۸ کتابخانه بین‌المللی جوانان مونیخ را درست کرد و از سراسر جهان کتابها را براي آن گردآوري کرد. خانم مکتبي فرد يک لايو خيلي دلنشين در مورد فعاليتهاي خانم لپمن و مقايسه آن با توران خانم ميرهادي داشت که اگر پيدا کرديد حتما ببينيد. ايشان در سال ۱۹۵۳ دفتر ايبي را در شهر زوریخ سوئیس ايجاد کرد. در واقع، پس از تشکیل کتابخانه مونیخ، در همایشی که در مونیخ با موضوع «تفاهم بین المللی از طریق کتاب های کودکان» برگزار شد، نخستین گام در جهت تأسیس دفتر بین‌المللی کتاب برای نسل جوان برداشته شد.

مهم‌ترین فعالیت‌های این دفتر برگزاری کنگره‌ای است، که از سال ۱۹۵۳ هر دو سال یک بار در کشورهای عضو برگزار می‌شود. از دیگر فعالیت‌های این دفتر جایزه هانس کریستیان اندرسن معتبرترین جایزه بین‌المللی ادبیات کودکان و نوجوانان، که به نوبل کوچک نیز شهرت دارد. «دفتر بین‌المللی کتاب برای نسل جوان»، با همکاری روزنامه ژاپنی آساهی شیمبون اعطای «جایزه آساهی برای ترویج خواندن» را از سال ۱۹۸۷ (از زمان برگزاری بیستمین کنگره ادبیات کودکان در توکیو) برعهده دارد. مبلغ این جایزه یک میلیون ین است که سالانه از سوی روزنامه آساهی به گروه یا مؤسسه‌ای که نقش مؤثری در ترویج و گسترش کتابخوانی میان کودکان و نوجوانان ایفا کند داده می‌شود. از ایران تاکنون تنها برنامه «با من بخوان» توانسته است این جایزه ارزشمند را دریافت کند. دفتر بین‌المللی کتاب برای نسل جوان از سال ۱۹۶۳ فصلنامه ای تخصصی با عنوان «بوک برد» منتشر می کند. ايبي در کشورهاي مختلف شعبه هاي ملي ايجاد کرده و شورای کتاب کودک شعبه ملی این دفتر در ایران است که در سال ۱۳۴۳ به عضویت آن در آمده است. در مورد کنگره سی و هفتم ایبی، گزارش خیلی خوبی توسط خانم آزادمهر دانش تهیه شده که بر روی سایت فرهنگنامه منتشر شده و علاقه مندان می توانند آن را مطالعه کنند.

بعد از ظهر امروز بايد يکي از مقالاتم را در کنگره ارائه کنم. صبح را به مرور مجدد مقاله و اصلاحات نهایی اسلایدها اختصاص دادم. اين کنگره دوسالانه، يعني کنگره 37 ايبي قرار بود که در سال 2020 در کشور روسيه برگزار شود که کرونا بساط همه را به هم ريخت و با اما و اگرهاي فراوان به سال 2021 منتقل شد. قبلا چند بار به اين کنگره مقاله داده بوديم اما پذيرفته نشده بود. به همين خاطر با خانم دانش تصميم گرفتيم که اينبار درصد ريسک پذيرفته نشدن را پائين بياوريم و سه مقاله مرتبط را آماده و ارسال کرديم که شانس پذيرش مقاله بالاتر باشد. دست اندرکاران کنگره هم نامردي نکردند و هر سه مقاله را پذيرفتند. در ابتدا يکي به عنوان سخنراني و دو تا به عنوان پوستر. اما بعدا يک مقاله ديگر را هم از پوستريها در آوردند و به عنوان ارائه شفاهي قبول کردند.

تا ظهر به تکمیل سخنرانی، گزارش سفر و برخی کارهای دیگر سپری شد. نقشه ها را بررسی کردیم و بهترین مسیر برای رسیدن به میدان کالوژسکایا که محل برگزاری کنگره یعنی کتابخانه دولتی کودکان روسیه بود را پیدا کردیم. خوشحال و شاد و خندان سوار مترو شدیم و در ایستگاهی خط عوض کردیم و طبق قرار باید 4 ایستگاه دیگر می رسیدیم به مقصد. غافل از اینکه دچار مشکل همیشگی "سندرم سر و ته خط" دچار شده ایم. وقتی می خواهم برای کسی توضیح بدهم که این مشکلم چیست که هنوز نتوانسته ام در کشورهای دیگر حلش کنم، می گویم آیا باید در خط 2 به طرف صادقیه را سوار شوم یا به طرف فرهنگسرا (در خط 1 به طرف تجریش یا حرم). اگر چه فرق متروهای روسیه با ایران این است که ایستگاه در وسط است و قطارهای دو مسیر در دو طرف هستند اما بازهم این مشکل حل نمی شود. در ایران قطارها وسط هستند و ایستگاه ها در دو طرف. بالاخره کمی که رفت متوجه شدیم که اصلا با ایستگاه هایی که ما روی نقشه داریم همخوانی ندارد و گویی داریم به سمت ناکجا آباد می رویم. از یکی دو نفر پرسیدیم و مطمئن شدیم که داریم اشتباه می ریم. پیاده شدیم و مسیر آمده را دوباره برگشتیم و رسیدیم به ایستگاه اولی و برعکس چند ایستگاه رفتیم. البته در این بین، جوانک خوش تیپ و مهربانی، رودولف نام، که کاپشن خلبانی پوشیده و هدفن در گوش بود و به سختی انگلیسی حرف می زد، وقتی از راهنمایی ما ناامید شد گفت که بیایید شما را می رسانم و بنده خدا کل زندگیش را گذاشت و با ما سوار مترو شد. ناگفته نماند که هنوز موفق نشده بودیم کارت متروی اعتباری بگیریم و هر دفعه سوار شدن به مترو یعنی 60 روبل یعنی تر 24 هزار تومان (باز بگید ایران بده و گرونیه). این رودولف خان برایمان دو کارت اعتباری هم گرفت که اگر به ما بود با خانمهای مسن و زبان ندان بلیط فروش تا آخر سفر هم نمی توانستیم بدان دست یابیم. با رودولف رفتیم و رسیدیم به میدان کالوژسکایا (قبلا اسمش اکتبر بوده) که یک مجسمه فکر می کنم از لنین هم با عظمتی وصف ناشدنی و به رنگ یشمی در وسط آن نصب بود. از زیرگذر که رسم جالب مسکو به جای پل عابر است گذشتیم که کلی دستفروشی داشت و با خودمان گفتیم که برگشتنی از اینها جنسهای ارزان بخریم که هیچ وقت هم وصال نداد. به خاطر اشتباهمان در مترو وقتی به کتابخانه رسیدیم با ظرفهای خالی ناهار مواجه شدیم. فقط کمی میوه و یک نوع ژامبون مانده بود که چشمتان روز بد نبیند، از بس که شور بود کسی آن را نخورده بود. با همان ژامبونها و نان و آبمیوه و میوه جات، رفع گرسنگی کردیم  و رفتیم به سراغ سالنهای سخنرانی.

این کتابخانه دولتی کودکان روسیه، بنا بر اطلاعات واصله، بزرگترین کتابخانه کودکان جهان به شمار می آید و از سال 1969 تاسیس شده است. یک کتابخانه زیبا و مدرن برای انواع و اقسام فعالیتهای مرتبط با کودکان. چرا که مخاطبان آن هم کودکان و نوجوانان هستند و هم پژوهشگران و متخصصان امور کودک و ادبیات کودک. معماری زیبایی دارد و در طبقات مختلف آن فعالیتهای متنوعی در جریان است. مهمترین نکته چشمگیر آن، رنگ آمیزی شاد و کودکانه به همراه تجهیزات و لوازم کودکانه. عضو و میزبان IBBY و IFLA است و نقش فعالی در کتابداری و ادبیات کودکان روسیه ایفا می کند.

از امروز و بعد از نشستهای افتتاحیه، نشست‌های سخنرانی کنگره برگزار شد. در 8 سالن مختلف با موضوعات متنوع. این برگزاری همزمان سخنرانی ها واقعا کلافه کننده است و مثل غذای سلف سرویس می ماند که هر چقدر می خوری، آخرش احساس می کنی گرسنه ای و کلاه سرت رفته. به هر حال هر کس بر اساس علاقه مندی به یکی از سالنها می رفت. سخنرانیها تلفیقی از آنلاین و حضوری بود. دوربین طوری تنظیم شده بود که سالن و سخنران حضوری را می گرفت و روی مانیتور هم سخنرانان آنلاین بودند و هم حضوری ها. ترجمه همزمان روسی و انگلیسی هم در همه سالنها بود. رفتم و سری به تجهیزات و آدمهای پشت صحنه این سیستم آنلاین و آفلاین انداختم. آنقدر دم و دستگاه و سیم و روتر و مانیتور برای هر سالن گذاشته بودند که آدم تعجب می کرد. هر کدام از این سیستمها سه نفر مسئول داشت که در سالنها مستقر بودند. یک اتاقک مخصوص در انتهای هر سالن بود که مترجم بینوا در آن نشسته بود. زمانی که در جوانی کلاس زبان می رفتیم، استادمان می گفت مترجمان همزمان درآمد بسیار بالایی دارند اما در جوانی گویی هفتاد ساله اند از بس که این کار پر استرس و سخت است. این را به چشم خودم در این سالنها دیدم.

اگرچه دو هفته قبل، اسلایدها را برای هماهنگ کننده نشستمان یعنی خانم الگا بوخینا که اهل آمریکای جنوبی بود فرستاده بودم، اما چون اصلاحاتی در آن انجام داده بودم می خواستم که فایل جدیدم را بارگذاری کنم که بعدا فهمیدم کار دشواری است سخت تر از کار معدن. هماهنگ کننده های سالنها دختران جوانی بودند که با مهربانی می خواستند کمک کنند اما اصلا متوجه نمی شدند که چه می خواهی و اطلاعاتی هم نداشتند. هر طور بود خانم آناستازیا را پیدا کردم که مرا به طبقه پنجم در یک اتاق شلوغ و درهم برهم برد که توضیح داد اینجا بخش فعالیتهای خلاقانه کودکان و نوجوانان است و فایلهایم را روی کامپیوتر ریخت. خیلی دنبال الگا گشتم که حضوری او را ببینم اما پیدایش نکردم.

سروقت در سالن نشست حاضر شدیم و چشم انتظار الگا خانم ماندیم و ما و مجری نشست که اعلام کرد الان هماهنگ کننده خانم الگا می آید، فکر می کردیم که می آید. غافل از اینکه صاحب نشست ما خودش آنلاین بود و از راه دور نشست را اداره می کرد. من و یکی از روسیه از 5 سخنران این نشست حضوری در سالن بودیم و بقیه آنلاین بودند. خانم قائینی هم لطف کردند و در سخنرانی من حاضر شدند. در مورد مطالعه وضعیت مدخلهای زندگینامه در فرهنگنامه کودکان و نوجوانان (شورای کتاب کودک ایران) در مقایسه با سه دائره المعارف دیگر پژوهش کرده بودیم که دیگر وارد جزئیات نمی شوم چرا که در جاهای مختلف قابل دسترسی است. سخنرانی ها تا ساعت شش و نیم عصر ادامه داشت که حسابی از شرکت کنندگان کار می کشیدند.

شب مراسم اهدای جایزه هانس کریستین اندرسون بود که ما تصمیم نداشتیم شرکت کنیم ولی وقتی با خانم قائینی صحبت کردیم و گفتند که حیف است، راضی شدیم و رفتیم و چه کار خوبی هم کردیم. مراسم در خانه پاشکوف برگزار شد که معمار آن واسیلی بازنف معروف و یکی از بناهای شاهکار معماری روسیه است و در کتاب "مرشد و مارگاریتای" بولگاکف معروف، رد و نشانی از آن هست. میزهای مفصل از انواع مطعمه و مشربه پر بود. ما یک میز در وسط تالار انتخاب کردیم و نشستیم که بعدا که کمی شلوغ شد دیدیم که چند نفری ریز ریز به ما نگاه می کنند و تا یکی به طرفمان آمد فهمیدیم که بله، اینجا جای مخصوص مهمانان ویژه است و میزمان را عوض کردیم. کنار هر میز یک گارسن ایستاده بود که تا لیوانت (البته مال ما آبمیوه) خالی میشد یا ظرف غذایت حجمش کم می شد، آن را پر می کرد. انواع غذاهای محلی و سنتی و مدرن روسیه روی میز بود. یک نویسنده اهل آرژانتین هم کاسه و هم صحبت ما در سر شام بود به نام ممپو گیاردینلی که بنیاد معروفی دارد و طرح کتابخوانی مادربزرگهایش معروف است و جایزه برده. در مورد ماردونا و پائولو کوئیلو صحبت کردیم و خیلی مشتاق بود که ایران را ببیند. مراسم با اجرای حرکات موزون و خواندن آهنگهای کلاسیک توسط یک خواننده جوان و اعلام برندگان و برنامه های متنوع دیگر، که البته بهترینش تست غذاهای متنوع روی میز بود، به اتمام رسید. خوشبختانه خانه پاشکوف در نزدیکی میدان سرخ و کتابخانه دولتی روسیه (لنین) بود و متوجه شدیم با اتوبوس هم می شود برگشت. در ایستگاه کتابخانه لنین سوار اتوبوس شدیم و همسرم خانمی که روبرویمان نشسته بود را شناخت که در مهمانی بوده است. سر صحبت را باز کردیم و متوجه شدیم که مترجم ادبیات کودکان است و در کل مسیر مثل یک تور لیدر کاربلد با شور و شوق تمام در مورد بناهایی که می دیدیم توضیح می داد و اشتیامان به اتوبوس سواری را برای دیدن جاذبه های مسکو بیشتر کرد. ساعت 11 شب در ایستگاه بانی ال ان خیابان میر پیاده شدیم. خاطره یک شب بیاد ماندنی را در وجودمان ذخیره کردیم و کمی حسرت اینکه کی و کجا دوباره می شود چنین شبی را زندگی کرد در گوشه هایی از ذهنمان رخ‌نمایی می کرد.

پی نوشت 1: شروع نوشتن در هواپیمای برگشت از مسکو، تکمیل نوشتن 11 مهر 1400 در کتابخانه مرکزی دانشگاه شهید بهشتی

پی نوشت 2: نمی دانم خاک ایران چه دارد که وقتی از هواپیما پیاده می شوی و قدم روی آن می گذاری دیگر نوشتن سخت تر از کار معدن می شود.