اگر بگویم گلولهها قوام بخش، قسمت عمدهای از بچهگی ما بودند و باروت و گلوله با زندگی ما عجین شده اغراق نکردهام. گلوله اسباب بازی، کاردستی، تفریح و بخشی از زندگی ما بود. دهه شصت و دوران جنگ، سلطه گلوله بر زندگی مردم ایران بود اما برای ما بیشتر از جنگ و خطر، تفریح و سرگرمی داشت. خیلی جالب بود که رد و نشان گلوله ها و پوکه های خالی آنها را در همه خانه ها، اتاقها، اداره ها و ... بود. کمتر کسی را می دیدی که جای زخمی گرد یا سوختگی نیمه عمیقی روی پوستش نباشد یا اینکه اطراف اجاق گاز و مطبخ آنها چندین سوختگی یا لکه قلع و باروت نباشد. همه هم خیلی عادی با سر و کله زدن بچه ها با گلوله و باروت و چاشنی برخورد میکردند.
وقتی به هر طریقی گلوله پر و آماده شلیکی به دستمان می رسید، اولین کاری که می کردیم باید خطر آن را از بین می بردیم. یعنی با یک انبردست گلوله را از پوکه جدا می کردیم و باروت توی پوکه را خالی می کردیم. این مرحله اول رفع خطر بود. ته پوک یک چاشنی حساس داشت که اگر ضربه می خورد یا در مقابل گرما قرار می گرفت امکان انفجار داشت و آن مرحله دوم و خطرناک تری بود. این چاشنی موتور محرک عملکرد و انفجار گلوله بود. گلوله اینطور عمل می کند که یک سوزن در اسلحه با شدت به چاشنی انتهای پوکه می خورد و باعث انفجار آن می شود که آن انفجار به باروت توی پوکه سرایت می کند و انفجار دوم و اصلی که آتش گرفتن باورت در جای تنگ است رخ می دهد و این شدت انفجار باعث می شود مرمی گلوله از پوکه جدا شده و وارد لوله تفنگ بشود که با خانهایی به صورت حلقه های ریز پوشیده شده و باعث می شود گلوله سرعت چرخشی بگیرد و بتواند تا مسیر دوری را طی کند.
حالا که باروت خالی شد باید با میخ یا جایی گرم مثل روی گاز چاشنی را منفجر می کردیم به شرطی که صدمه ای به ما نزند. وقتی چاشنی منفجر می شد تکه های ریزی پرتاب می کرد که اثراتش سالها روی موکت و فرش اتاق باقی می ماند (چون آشپزخانه نبود و اجاق گاز همان گوشه اتاق به وظایفش عمل می کرد). حالا مواد اولیه عملیات ساخت اشیای جدید آماده بود.
جاسوئیچی گلوله ای: یکی از اولین و ساده ترین چیزهایی که با گلوله ساخته می شد جاسوئیچی بود که دو محصول نهایی می شد از آن تولید کرد: جاسوئیچی پوکه دار یا جاسوئیچی صرفا گلوله ای (مرمی که به گلوله اصلی و بدون پوکه گفته می شود). جاسوئیچی گلوله ای خالی (مرمی) شیک تر و بهتر بود و پر کاربردتر. برای این کار اول باید یک سنجاق را از نزدیکی گردی ته آن به صورتی که گردی و کمی از هر دو ساق سنجاق بماند، با انبردست قطع می کردیم. بعد مرمی گلوله را با انبردست یا دم باریک روی گاز می گرفتیم. ته گلوله خالی بود و با قلع پر شده بود که نمی دانم چه کاربردی داشت. شاید برای سبکی و شکل داشتن ایرودینامیک گلوله. قلعی که ته مرمی بود بر اثر حرارت آب می شد. وقتی مایع قلع آماده می شد باید سریع ته سنجاق را در آن فرو می کردیم و کمی صبر می کردیم تا سرد شده و خودش را بگیرد. حالا یک جاسوئیچی گلوله های داشتی. بعضی ها زنجیر به ته ان می انداختند و کاربری آن را از جاسوئیچی به گردنبند تغییر می دادند یا از آئینه پیکان و ژیان آویزان می کردند.
جاسوئیچی پوکه دار اما محصول دیگری بود که به اندازه گلوله ای طرفدار نداشت اما بالاخره بود. برای ساخت جاسوئیچی پوکه ای باید حلقه سنجاق را به طریقی در جای چاشنی که منفجر و خالی شده بود کارسازی می کردی. برای این کار اگر کسی توان داشت دو سوراخ ریز ایجاد می کرد و از همان قلع مَرمی در آن می ریخت تا سرد بشود و خودش را بگیرد. یا اینکه اگر دسترسی داشت با چسب دوقلو آن را بچسباند و حلقه برای رد کردن زنجیر درست بشود. بعضی هم به همان پوکه خالی بدون گلوله اکتفا کرده و آن را جاسوئیچی می کردند یا به گردن می آویختند. البته ناگفته نماند که بهترین مواد اولیه برای اینها گلوله کلاشینکف بود چرا که گلوله های ژ-3 بلند بودند و کمی بی قواره می شدند. به گلوله های دیگری مثل ام 1 یا یوزی هم دسترسی نبود. گهگاهی کسی ممکن بود پوکه و گلوله ظریف و ریز کلت به دستش رسیده باشد که دیگر حکم طلای 24 عیار داشت و چشم همه را از حسادت در می آورد.
خودکار گلوله ای: همان گلوله و پوکه امکان تبدیل شدن به خودکار هم داشت. برای چنین ابزار دلربایی باید همان عملیات خالی و خنثی سازی را انجام می دادی اما این بار قلع مرمی باید کاملا خالی می شد. سر گلوله با چاقوی اره ای یا هر وسیله دیگری بریده می شد که کار سخت و زمان بری بود و گاه چند روز طول می کشید. بعد یک مغز خودکار را به اندازه کوچک گلوله و پوکه می بریدی و در آن جا می دادی و یک خودکار متفاوت و گلوله ای داشتی. با این خودکارها، یاد این جمله که در مدرسه ها تکرار می شد می افتادیم که اسلحه و گلوله دانشمندان، قلم آنهاست. ناگفته نماند که، بر عکس جاسوئیچی ها، برای چنین ابزاری گلوله ژ3 چون بلندت بود، بسیار مناسب بود و طرفدار داشت.
جاسیگاری گلوله ای: یکی دیگر تزئینات رایج گلوله های خانه ها، جاسیگاری های تزئین شده با گلوله و پوکه بود. در آن زمان هنوز فرهنگ "نه به سیگار در اتاقها" رایج نشده بود و آدمها به ویژه مردها جرات داشتند که در خانه سیگار بکشند و حتی در مراسم عزاداری هم چند بشقاب سیگار برای حاضران می گذاشتند. طبیعتا در چنین شرایطی باید جاسیگاری هم می بود. چیزی که الان از جهیزیه و اسباب خانه کاملا خارج شده و رد و نشانی از آن نیست. مردم یک قوطی جای کنسرو ماهی را می گرفتند و دور آن را با پوکه و قلاف گلوله (چیزی که به قطار فشنگ معروف است) می پوشاندند. یعنی دور قوطی یک ردیف گلوله -حالا با مرمی یا پوکه خالی- بود که برای جاسیگاری استفاده می شد. سایز قوطی کنسرو خوب بود و با پوکه کلاشینکف سازگار می شد. اگر قوطی کنسرو ماهی که کوتاه است در دسترس نبود -که معمولا هم رایج نبود- قوطی کنسرو لوبیا یا بادمجان -که به آن خاویار بادمجان هم می گفتند- را از وسط می بریدند تا اندازه پوکه ها بشود و بتوانند جاسیگاری بسازند.
درخت گلوله ای: یکی دیگر از تزئینات گلوله ای، درختی بود که گویی میوه گلوله داده است. سیمهای مسی برق که برای موتورپیچی به کار می رفت را می گرفتند و می تاباندند و ساقه و شاخه به آن می دادند. بعد گلوله ها را همانطور که گفتم با سنجاق و قلع قلاب دار می کردند و از شاخه های درخت سیمی آویزان می کردند که درختی گلوله ای ساخته می شد.
دسترسی به این گلوله ها هم خودش معمایی بود. اغلب آنهایی که به جبهه می رفتند اغلب با جیبی پر از گلوله و کلی ادوات جنگی بر می گشتند که خیلی طرفدار داشت. یقلبی (ظرف غذای ارتشی)، پوتین، اورکت کره ای، کوله پشتی، گلوله کاتیوشا، پوکه های خالی، در قوطی باز کن و کلی اقلام دیگر که در زندگی معمولی مردم پیدا نمی شد و نیروهای نظامی به آنها دسترسی داشتند. همین در بازکن که برای قوطی کنسرو جبهه ها استفاده می شد یک جاسوئیچی ارزشمند بود که در جیب و همراه کلید خیلی ها دیده می شد.
بعد از جنگ هم دسترسی به این ابزارها بسته نبود. مثل دوستمان م وقتی در دهه 70 سرباز بود، شصت تا گلوله کلاشینکف را به لطایف الحیلی از پادگان خارج کرده بود و مانده بودیم با آنها چه کنیم. تا اینکه با ه که مسئول دو قبضه کلاشینکف پایگاه مقاومت بسیج روستا بود وارد مذاکره شدیم و قرار گذاشتیم که با یکی از آن اسلحه ها، کار فشنگ ها را بسازیم. نمی شد که در روستا این کار را کرد. به همین خاطر قرار کوهی گذاشتیم و راهی شدیم. با کلاشینکف باز شده ای که در یک گونی گذاشته بودیم که جلب توجه نکند. شب قبلش اسلحه را به من دادند که ببرم خانه و فردا با خودم بیاورم. آن شب یکی از تفریحات اهالی منزل ما باز و بسته کردن کلاشینکف بود. همه نشسته بودیم و با ماشه و خار و خشاب و قنداق سر و کله می زدیم و آموزش می دادم که چطور باید اسلحه را باز کرده و روغنکاری کرد و دوباره بست و چطور باید گلوله در خشاب گذاشت و آماده شلیک تک تیراندازی یا رگبار کرد.
صبح زود راهی کوه شدیم و وقتی به پائین بنفشه در رسیدیم حدود ساعت 5 صبح کلاشینکف را با گلوله های جنگی چاق کردیم و شروع کردیم به شلیک به سمت گنجشک و سارها. یکباره دیدیم که از اطراف و اکناف سر و صدا و تحرکاتی می آید. عشایر کوچ نشین (به قول ما کردها) که زمستانها در دزفول و شوش و بهار و تابستان در کوه های ما اطراق می کردند با شنیدن صدای شلیک ساعت 5 صبح ریخته بودند بیرون که چه شده است. البته آنها خودشان به تفنگهای برنو و سرپر مشهور بودند و همیشه دیدن اسلحه های بلند و زمخت آنها جزء جاذبه های توریستی زمان کوچ آنها البته بعد از سگهای گنده و خشن آنها بود.
+ نوشته شده در چهارشنبه ششم فروردین ۱۴۰۴ ساعت 10:56 توسط محسن حاجي زين العابديني
|