تو اما "جرعه ای حال خوب مرا مهمان کن"
وقتی شیرین سریال تاسیان با چشمانی باز آخرین جرعه های نگاهش را روی آخرین نفسهای امیرِ غریق در استخر می پاشید، حسرتی عمیق و آهی تاریخی از گلوی همه فریاد می زد که این همه سیاهی و خون کافی است. پایان های ناامید کننده همیشه بد است هر چند که خود زندگی همین سناریوی رئال را اجرا کند و گاهی سراسر تلخی و شکست باشد، قرار نیست هنر هم بیاید و زندگی تلخ را تلخ تر با جلوه های ویژه ای که اثرات حقیقت را چند برابر می کند، در جلوی چشم ما عریان کند. حقایق زندگی را نمی شود انکار کرد و از تلخی آنها کاست. اصلا هنر درست شده که زهر زندگی را بگیرد و آدم را سوار بر توسن خیال و فانتزی دلاویز ببرد به آنجایی که زندگی نمی تواند ببرد. بلکه لختی بیارامد و در آرزو و فراواقعیت کمی زندگی شیرین را تجربه کند. سیاهی و تلخی زندگی ناگزیر است و گویی که هر روز هم بیشتر می شود. به ویژه در ممالکی که انگار زندگی را با غم و بدبختی خوش تر می دارند.
الان در روزگاری به سر می بریم که غم و اندوه و تلخی به شدت به چشم می آید. یکی از مهمترین دلایل آن هم رسانه ها و خبرسازی است. چرا که خبر یعنی حادثه و اتفاق ناگوار. اگر چه هنس روسلینگ در کتاب "واقعیت گرایی" (Factfulness) معتقد است و با آمار و ارقام نشان داده است که حال جهان روز به روز بهتر شده و ان طور که ما در گعده های دوستانه و کافی شاپها و تاکسی ها قضاوت می کنیم، جهان رو به اضمحلال نمی رود. اما برداشت کلی آدمها با دیدن حقایق و شنیدن اخبار این است که جهان دارد به سمت بدبختی و فضاحت پیش می رود.
حالا فکر کنید که در این شرایط تلخ و فشار روانی که به ویژه در خاورمیانه حاکم است، هنر هم بشود علمدار خون و تاریکی و تباهی و بیاید به جای بردن آدمها به سمت و سویی که امید در آن جایی داشته باشد، بدبختی را با هزار جلوه و تزئین صاف بکوبد وسط روحت و همان یک ذره کورسوی دلگرمی از زندگی را از تو برباید.
درست است که انسان نباید در فضا زندگی کند و هر چقدر که سرش در ابرهای آسمان باشد، پاهایش را روی زمین نگه دارد، اما انسان بدون رویا هم می میرد. رویاها و خیالات هستند که تصویری از زندگی ایده ال ترسیم می کنند و تو را ترغیب می کنند که برای رسیدن به چنین بهشت موعودی تلاش کنی و اگر هم نتوانی در شش دانگ آن خانه کنی، حداقل آلونکی در همسایگی بهشت، سقف سرت کنی. چنان که کنفسیوس می فرماید به جای نفرین بر تاریکی، چراغی بیافروز. قطعا روشنی خانه تو، جهان را جای قابل تحمل تری برای زیستن خواهد کرد. بودن در خانه ای حقیر در کنار کاخی و بهشتی جان افزا، بهتر از بودن در کنار گنداب و زباله دانی است. دست کم این است که اگر بخواهی نشانی بدهی، می گویی کنار کاخ فلان که گویی مالکیت آن کاخ هم جوری در ید قدرت و اختیار توست.
باری، جان کلام آن است که در روزگار تلخی و سیاهی، حال تاریک و بد اقبال، مشتری و مخاطبی ندارد و آدمها تشنه یک جرعه حال خوب هستند. چیزی که الان در خانه های سنتی، بازسازی قهوه خانه های قدیمی، احیای سراهای تاریخی به دنبال آن هستند. آن گم گشته ای که آدمهای این دوران کم دارند و به هر ضرب و زور و هزینه ای تلاش می کنند لختی یا شبی در آن حال خوب از تلالو گذشته، جانی تازه کنند. کج سلیقگی است اگر کسی که می تواند یک چراغ رنگین یا برگی سبز را بیاویزد، زندگی را با تیره چراغی یا خشکیده برگی به نمایش بگذارد که چه؟ که جهان واقعیت را می خواهم به نظاره بگذارم. بله خودمان جهان و تلخی هایش را هر لحظه و دقیقه لمس می کنیم و تلخی و سیلی هایش را می چشیم.
تو اما "جرعه ای حال خوب مرا مهمان کن"
نوشته شده در کافی نت رف (خیابان فخر رازی) در داغی تابستان تهران و فاصله بلاتکلیفی وصل برق یک اداره و کاری دیگر.
حرفهای زیادی هست که حرف دله و باید گفته بشه. و تا گفته نشه مثل نفس می ماند که خفه می سازد اگر آید و بیرون نرود. اینجا بهترین جاست برای حرفهای ناگفته و دل گفته ها...