بی خبرم از تو و من تاب ندارم

این یک سوتی و اشتباه بوده. اما حیفه که برش دارم. شاید کسی دلش یه جایی جلوی کافه ای بنفش بلرزه...

این آهنگ رو به زمستون تقدیم می کنم.

بیاد شیشه های بخار گرفته و نم بارون 

بی خبرم از تو و من تاب ندارم بعد تو خود را به که باید بسپارم
از دله من کم نشده مهر تو ماهم دلبر من غیر تو دل یار نخواهم

باز اگر سر به بیابان بگذارم عشقِ من اما گله ای از تو ندارم

مستو خرابه عطر گیسوی توام عاشقه تاب و گره موی توام
رفتی و یک روز دلم بند نشد بعد تو این بغض که لبخند نشد

مستو خرابه عطر گیسوی توام عاشقه تاب و گره موی توام
رفتی و یک روز دلم بند نشد بعد تو این بغض که لبخند نشد

شعر آهنگ جدید حجت اشرف زاده بی خبر از تو

جز تو ندارم بخدا یاره عزیزی تا کی از این عاشقه تنها بگریزی
باز اگر سر به بیابان بگذارم عشقه من اما گله ای از تو ندارم

از دلِ من کم نشده مهر تو ماهم دلبر من غیر تو دل یار نخواهم

مستو خرابه عطر گیسوی توام عاشقه تاب و گره موی توام
رفتی و یک روز دلم بند نشد بعد تو این بغض که لبخند نشد

مستو خرابه عطر گیسوی توام عاشقه تاب و گره موی توام
رفتی و یک روز دلم بند نشد بعد تو این بغض که لبخند نشد

مرا ببخش که دوستت دارم , مرا ببخش که رفتی و زنده ماندم بی تو

کاسِت‌هایی به رنگ زندگی

درست همان روزی که به پسرم گفتم: "لطفان این کاست را برگردان" و دیدم که هاج و واج دارد به ضبط صوت نگاه می‌کند و بالاخره با کلی ور رفتن توانست کاست را در بیاورد و بعد هم سرو ته توی ضبط بگذارد، دستگیرم شد که خیلی چیزها عوض شده. انگار به یک باره این هوشیاری بر من مستولی شد که دنیا عوض شده و آن چیزی که روزی برای من و هم‌نسلانم همه مفهوم زندگی بود و به قول سیمین یا جلال؟ (فکر کنم سیمین) "روغن چراغدان زندگی" بود، انگار حالا برای خیلی‌ها و از جمله نسل‌های فرزندانمان خیلی محلی از اعراب ندارد. آخر، آن قدیم‌هایی که ما از آن می‌آئیم، و موسیقی در آن سن و سال برایمان در ردیف شام و نهار بود، اینجوری نبود که از وفور موسیقی و ملودی و آهنگ‌های جور وا جور، آدم طوری دلزده شود که چیزهایی گوش کند که نمی‌شود واژه زیبا را حرام آنها کرد و شاید فقط به خاطر متفاوت بودن و فرار از یکنواختی گوش داده می‌شوند.

آن روزها، اولا موسیقی چیزی بود که خیلی فعل پسندیده‌ای به حساب نمی‌آمد و بیشتر مذموم شمرده می‌شد و واژه "قرتی" یعنی کسی که موسیقی دوست دارد، مثل نقل و کشمش کاربرد و وفور استعمال داشت. دوما، امکانات ضبط و تولید موسیقی به این گستردگی نبود که دم به دقیقه انواع و اقسام آهنگ‌ها در سبک‌های اجق وجق از آدم‌های جور وا جور به بازار بیاید. سوما، دم و دستگاه‌های ارتباطی اینقدر گستردگی نداشت که آثار موسیقیایی به این سرعت در دسترس همه قرار بگیرند. آمدن یک کاست جدید (آن وقت‌ها عادت نبود که بگوئیم آلبوم و واحد شمارش آثار موسیقی کاست بود) اتفاقی بیاد ماندنی و بعضا تاریحی و حتی مبدا تاریخ به شمار می‌آمد. مثلا می‌گفتیم سه ماه بعد از کاست  .... یا یک سال قبل از شنیدن کاست... وقتی معلوم می‌شد که یک نفر صاحب کاست جدیدی شده، همه هجوم می‌آوردند که به هر نحو ممکن یا آن کاست را به دست بیاورند یا اینکه حداقل بتوانند یک بار آن را گوش کنند. البته همه هم امکانات اولیه استفاده از کاست که همان ضبط صوت معمولی باشد را نداشتند. به همین خاطر، یکی از بهانه‌های مهم دور هم جمع شدن‌ها و قرار و مدارهای آن زمان، جمع شدن در جایی فقط برای شنیدن یک کاست جدید بود. حتی خیلی وقت‌ها دُنگی باطری برای ضبط صوت میخریدند تا بتوانند آن آهنگ‌های جدید و تازه از تنور درآمده را گوش کنند. هر کس هم به فراخور ذوق و سلیقه خود به نحوی از آن نوبرانه‌ها متلذذ می‌شد. نکته جالب این بود که علی‌رغم همه محدودیت‌ها و سختی‌هایی که برای شنیدن موسیقی جدید وجود داشت، همه این اشتیاق را داشتند که با هر مرارتی هست حتما خود را از این نظر روزآمد نگه دارند.

یکی دیگر از مسائلی که به زندگی نوجوانان و جوانان دوره ما جهت می‌داد و اصلا به نوعی هدفی اشتیاق‌آفرین برای زندگی به شمار می‌آمد همین موسیقی بود. یعنی خیلی از بچه‌ها بودند که برنامه‌ریزی می‌کردند که در تابستان یا هر زمان دیگری که می‌شد، با هر عرق‌ریزانی که بود پس‌اندازی به هم برسانند و به آرزوی دیرینه نسلمان جامه عمل بپوشانند و ضبط صوتی ابتیاع کنند. یعنی داشتن ضبط صوت برای خیلی‌ها رویا و برای خیلی‌ها برنامه زندگی به شمار می‌آمد.

یادم می‌آید یکی از هم سن و سال‌های ما با هر مشقتی بود موفق شده بود یک ضبط صوت آن هم از نوع دوبانده‌اش را بخرد. چنان این اتفاق زندگی‌اش را تحت شعاع قرار داده بود که کمتر در سطح جامعه دیده می‌شد و شب‌ها وقتی که می‌خواست بخوابد، باندها را جدا می‌کرد و یک باند را سمت راست بالش و باند دیگر را سمت چپ قرار می‌داد و تا ساعت‌ها به شنیدن موسیقی از بین این دو باند مشغول بود.

یکی از عمده سنگلاخ‌های رسیدن به رویای دیرینه موسیقی شنیدن، ضبط و تکثیر کاست‌ها بود. تا قبل از اینکه دستگاه‌های "دک" و "دو کاسته" بیاید، می‌بایست به لطایف‌الحیلی متوسل شد تا بشود نوارهای کاست را ضبط کرد. اول می‌بایست کسی را پیدا کرد که ضبط با کیفیت و خوب داشته باشد و راضی هم بشود که ضبطش را برای یکی دو ساعت بیاورد تا عملیات ضبط را شکل بدهی. بعد هم به دلیل اینکه می‌بایست دو ضبط صوت روبروی هم قرار بگیرند تا یکی بخواند و دیگری ضبط کند، اغلب کیفیت خیلی پائین می‌آمد و می‌باید جایی خلوت دست و پا می‌کردی که سر و صدایی نباشد و بشود یک کاست را بدون سر و صدای بیرونی ضبط کرد.

یک مشکل مهم دیگر که اغلب دست به گریبان آن بودند و خیلی فراگیر بود و داد همه را درآورده بود، مشکل پیچیدن، جمع شدن یا پاره شدن نوارها بود. اگر باطری ضبط ضعیف بود یا تسمه‌اش مشکل داشت، که اغلب ضبط‌ها هم به دلیل قدیمی بودن و کارکردن زیاد دچار این مشکل بودند، تا غافل می‌شدی نوار جمع می‌شد و دور غلطک‌ها و چرخ‌دنده‌ها می‌پیچید و یا پاره می‌شد که واویلا بود. به خصوص اگر نوار کاست امانتی بود که برای خودش محشری کبرا به حساب می‌آمد. آن وقت بود که باید با تمامی تشنج اعصابی که گرفته بودی، آرامشت را حفظ می‌کردی و با طمانینه و صبر فراوان و با مدد یک فروند خودکار بیک به جان کاست می‌افتادی و آنقدر با حوصله می‌چرخاندی تا نوار جمع شده را به جای خودش در درون کاست برگردانی و قسمت‌های صدمه دیده یا پاره شده را بخیه می‌زدی تا بتوانی بعدا هم از این کاست عزیز استفاده کنی. البته همیشه باید حواست می‌بود که هر وقت به اینجای کاست می‌رسد دوباره جمع نشود یا پاره نشود و اگر خیلی وضعش وخیم بود می‌بایست با دست آن تکه را رد می‌کردی  که خطری آن را تهدید نکند.

تازه اگر همه چیز بر وفق مراد بود و کاست و ضبط هم خوب و با کیفیت و بی‌مشکل بود، فقط 60 دقیقه موسیقی داشتی که هر نیم ساعت آن روی یک طرف نوار ضبط شده بود و به این راحتی هم نمی‌توانستی هر آهنگی را که دوست داشتی بشنوی و پیدا کردن آهنگ دلخواه خودش پروژه‌ای مستقل که احتیاج به تیزهوشی و حواس جمعی خاصی داشت، به حساب می‌آمد.