پازلانه زیستن
بیشتر آدمیان (اصلاحیه استاد محمد صالح علا روی یکی از نوشتههایم: اسم پدرمان، شوهر مادرمان حواست، پس جمع بسته نمیشود، بجای ادمها بهتر است بنویسیم: آدمیان،) دچار سندرم "یک روز بالأخره" هستند و لحظهها و دقایق نیک امروز را میکشند و حرام میکنند به این امید که بالأخره یک روزی آن کار دلخواه را بکنند. اما چنین روزی نخواهد آمد یا اگر بیاید با ان طمطراقی که ما فکرش را میکنیم نخواهد آمد. شاید هم بیاید و از کنارش بگذریم یا اینکه آنقدر برایش جان کنده باشیم که دیگر لذت و شیرینیاش را از دست داده باشد. اغلب مردم فکر میکنند که زندگی تصویر یکپارچهای است و پاداش تلاشها و نتیجه زندگی این خواهد بود که به آن تصویر یکپارچه دست پیدا کنند، همانجا که ثروت، تفریح، تندرستی، شادی و آرامش هست. آن کعبه آمال یک جایی منتظر نشسته و یک زمان مشخصی مثلاً بالای پنجاه سالگی نوبت وصالش به ما میرسد.
در حالی که بارها و بارها گفتهاند و خیلیها هم تجربه کردهاند که آیندهای آرمانشهرانه در کار نیست. کار جهان طوری وارونه شده است که هر چه جلوتر میروی گویی از عقبه ات عقب افتادهتر میشوی و امکانات و شرایطت سختتر میشود. جدای از شرایط دشوار زندگی در کشوری مثل ایران، حال و احوال آدمی نیز تغییر بنیادین میکند. آن شور و اشتیاق جانسوزی که برای بسیاری چیزها داری دیگر در تو رنگ میبازد و آنچه را که روزی برایت شیرین بوده وقتی در خارج از سن و زمان خودش به دست میآوری آن حلاوت را دیگر ندارد.
همین است که حکیمی چون ابنسینا با آن هوشمندی که داشت خیلی زودتر از دیگر مردمان متوجه این موضوع شد که گفت: برای من عرض زندگی از طول آن مهمتر است.
درست است که باید چشم آدم همواره به آینده باشد و چشم اندازی وسیع را برای خودش ترسیم کند اما نمیشود به امید آینده تمامی روزهای زیبای زندگی را کشت. یکی از بهترین روشهای جلوگیری از سندرم "بالأخره یه روزی"، زندگی به روش "پازلانه زیستن" است. در این روش باید کل زندگی را مثل یک صفحه پازل (جورچین) در نظر گرفت و با تفکر و تعمق آن چیزهایی که برای زندگی مهم است را مشخص کرد تا از کنار هم چیدن این قطعات، یک تصویر کلی شکل بگیرد. مثلاً مشخص کنیم که برای من مهم است که ورزش، هنر، آرامش روحی، ثروت، ماشین، هیجان، سفر یا هر چیز دیگری در این تصویر کلی زندگیام باشد و خیلی هم برجسته به نظر برسد. لازم به ذکر است که چنین جورچینی را ترسیم کردن مختص هر آدمی است و نمیشود آن را تقلب و کپی کرد. هر کسی ذائقه و سلیقهای ویژه دارد که با دیگران متفاوت است. به همین خاطر ارزشهای زندگیاش هم متفاوت است. ممکن است برای کسی سفر از هر چیزی ارزش بیشتری داشته باشد اما برای دیگری داشتن ماشین آخرین مدلی که با آن به همه فخر بفروشد تمامی آمال و آرزوها باشد. به همین خاطر هر کسی خودش باید ارزشهای زندگیاش را مشخص کند. بعد مثل یک نقشه آنها را بپاشد روی کل نقشه زندگیاش (میشود اینها را مثل نقشه ایران ترسیم کرد). گام بعدی این است که سهم هر کدام از این مسائل را در زندگی روشن کرد. مثل قطعات پازل که ممکن است کوچک و بزرگ باشد. مهم این است که بدانیم هر کدام از اینها سهم خودشان را دارند و هیچ چیز نباید حذف شود. تحصیل، کار، تفریح، ثروت، ماشین، خانه، همسر، بچه، فامیل، ورزش، جهانگردی، لذت جویی، اخلاق و... هر چیزی باید مشخص باشد و سهمش روشن. اگر پازل ما متعادل نباشد و هر کدام از این بخشها، سهم مخصوص و معین نداشته باشند، لاجرم برای جا باز کردن فشار میآورند و به سهم دیگر خواستهها تجاوز میکنند. اگر در طول زمان عادت کنیم که چیزهایی را حذف کنیم روزی میرسد که دیگر یادمان نمیآید جایگاهاش کجا بوده. کسی را میشناختم که پزشک متخصصی بود. از آنها که صبح زود سرکشی به بیماران بیمارستان و جلوس در درمانگاه داشتند و بعد از ظهر هم مطب تا دیر وقت شب و چند روز در هفته هم عمل. یک روزی خودش گفت ببین من الان همه آن چیزهایی که آدمیان دیگر آرزو دارند را دارم. بچههایم در آمریکا زندگی مرفهی دارند و خودم هم از نظر مالی چیزی کم ندارم. اما دریغ، الان که احتیاجی به پول ندارم و میتوانم تفریح کنم دیگر بلد نیستم چطور شادی کنم. بدون کار دائمی و هفت روز هفته گویی شخصیت من زیر سؤال است و سبک زندگی غیراز این نمیشناسم.
ناگفته نماند که نه آنقدر در تفریح و حواشی خوشگذارننده زندگی غرق شویم و چیزی شبیه تجربه سرحدی میشل فوکو در اعلی علیین خواستههای ما باشد و نه آنقدر به واقعیات دشوار زندگی بچسبیم که با چهرهای عبوس دائم از دنیا طلبکار باشیم و فکر کنیم که عمر و جوانیمان را به یغما برده و روزی که بخواهیم شادی کنیم راهش را ندانیم.
برای رسیدن به فلسفه پازلانه لازم است چشم انداز داشته باشیم و بتوانیم با خودمان صادقانه خلوت کنیم و عیار خواستههایمان را به دور از فریب دادن خودمان به درستی بسنجیم. اما باید دقت کنیم که از این کل و چشم اندازی که به دست میآوریم نهراسیم و به کنج عزلت بخزیم. چرا که خیلی وقتها کسانی که نگاه استقرایی (جزء به کل) به دنیا دارد وقتی یک کل بزرگ را میبینند به هراس میافتند. از کل این چشم انداز باید سهم هر خواستهای را روشن کرد و هر روز به اندازهای که ظرفیت هر آدمی است به آن پرداخت.
نکته مراقبتی این است که عادت کنیم هر کدام به قدر لازم خود در هر روز و لحظه مصرف شده یا پرداخته شود. چرا که اگر عادت کنیم که سهم چیزی را کم و زیاد کنیم در بلند مدت نمیتوانیم به اصل پازلانه زیستی پایبند باشیم. هاروکی موراکامی در کتاب ارزشمند "داستان نویسی به مثابه شغل" خود مینویسد: من هر روز ده صفحه کاغذ شطرنجی ژاپنی مینویسم. نه کمتر و نه بیشتر. اینطوری هر ماه 300 صفحه مینویسم. اگر روزی حال داشته باشم و بتوانم هم بیشتر نمینویسم و فقط سهم آن روز را تمام میکنم. اگر روزی هم هوای نوشتن در من کمرنگ باشد تلاش میکنم که همان ده صفحه سهم آن روز را تمام کنم. اینطوری دیگر عادت نمیکنم که هر روز که حال و هوایم فرق داشت، برنامهام را به هم بزنم؛ چرا که با بینظمی، در بلند مدت دیگر نمیتوانم نویسنده موفقی باشم.
یادمان باشد که هیچ پازلی برای این ساخته نمیشود که یکباره درست شده و یک تصویر به دست بدهد. در این صورت میشود تابلو نقاشی یا عکاسی یا کوبلن و... پازل برای این است که شما را به فکر وادارد که برای هر قسمت باید قطعه مناسب آن را تشخیص داده و به روشی درست هم سر جای خودش بگذارید. در این صورت است که پازل در سایه صبوری و دقت شکل درست خود را به دست میآورد. زندگی پازلانه هم نیازمند صبوری، تفکر، برنامه ریزی، تعهد به برنامه و باور به نتیجه است. در این صورت است که هم عرض و هم طول زندگی را غنی کرده و هیچگاه حسرت روزهای تلف شده را نخواهد خورد.
حرفهای زیادی هست که حرف دله و باید گفته بشه. و تا گفته نشه مثل نفس می ماند که خفه می سازد اگر آید و بیرون نرود. اینجا بهترین جاست برای حرفهای ناگفته و دل گفته ها...