تئوری همرخدادی
حتماً برای شما هم پیشآمده است که در یک خیابان شلوغ میخواهید به درون کوچهای تنگ بپیچید و دقیقاً همان وقت که فرمان را میچرخانید، یک عابر درست در نبش کوچه و در حال رد شدن از آن ظاهر میشود و حالا باید منتظر بمانید تا او رد شود و بعد شما وارد کوچه شوید. تلفن همراهتان از صبح زنگ نخورده و از تنهایی حوصلهتان سر رفته. ساعت 2 تلفن زنگ میزند و شما با اشتیاق گوشی را بر میدارید و جواب میدهید؛ اما ده ثانیه بعد، دوست دوران ابتداییتان که چندین سال از او تماسی دریافت نکردهاید، روی خط شما ظاهر میشود. از صبح در کاشانه (فرهنگستان بهجای آپارتمان گذاشته) خودتان نشستهاید و هیچکس رفتوآمدی نداشته چون معمولاً در آپارتمانها بهطور ناخودآگاه آدم متوجه رفت و آمدهای بیرون میشود. میخواهید بروید نان بخرید و در آپارتمان را باز میکنید و بهمحض اینکه میخواهید بند کفشتان را ببندی، خانم همسایه طبقه بالا روی سرتان ظاهر میشود و باید بند کفش را رها کنید و راه بدهید تا ایشان بروند. اگر بیایید و در خانه بنشینید میبینید که تا فردا صبح بازهم کس دیگری از راهرو عبور نمیکند.
در حالت معمولی ممکن است اینها اتفاقات سادهای باشند و آدم چندان توجهی به آنها نکند؛ اما وقتی نسبت به آنها حساس بشوید و بسامد و رخداد آنها را ملاحظه کنید متوجه میشوید که همزمانیهای رخدادهایی از این دست بسیار زیاد است.
در کتابها یا رسانههای دیگر هم توجه به این هم رخدادی را میبینیم. مثلاً در ابتدای کتاب زیبای "لالایی برای دختر مرده" (نوشته حمیدرضا شاهآبادی) از زبان مینا چنین چیزی را تعریف میکند: "عمویم تعریف میکند وقتی 25 ساله بوده و مجرد و بیکار، روزی از میدان تجریش رد میشده که یک دوست دوره سربازیاش را میبیند و سلام و علیک میکنند و از حال هم جویا میشوند. آن دوست قدیمی مدیر شرکت واردات و صادرات علوفه شده و از قضا به یک کارمند هم احتیاج داشتهاند. عمویم استخدام میشود و کارش بالا میگیرد و با خواهر همان دوستش ازدواج میکند و خودش هم شرکت میزند و وضعش خوب میشود. عمویم بارها این را تعریف کرده و من با خودم فکر میکنم اگر عمویم آن روز یکی دو دقیقه زودتر یا دیرتر به آن نقطه میدان تجریش رسیده یا از سمت دیگر میدان رفته بود، امروز زندگی دیگری داشت. شاید بهجای رئیس شرکت واردات علوفه مثلاً کتابدار شده بود و زنش بهجای نسرین هر کسی دیگری میتوانست باشد. بچههایش، زندگیاش، رابطهاش با ما و... همه فرق میکرد. اصلاً اگر وقتی سربازی رفته بود جای دیگری میفرستادنش اگر صد هزار بار هم از میدان تجریش رد میشد، چنین رویدادی برایش رخ نمیداد... (ص 14)". یا مثلاً در انیمیشن زیبای پاندای کنگ فو کار، یک لاکپشت فرزانه که فیلسوف و نظریهپرداز کنگ فو است به اسم استاد "عُدوِی، وقتی بهصورت اتفاقی پاندایی که هیچ ربطی به کنگ فو ندارد، یعنی نه هیکلش ورزیدگی و چالاکی لازم برای کنگ فو را دارد و نه تمریناتی در این زمینه داشته، بهعنوان جنگجوی اژدها معرفی میشود، دائم این تکیه کلام را تکرار میکند که "هیچ چیز اتفاقی نیست". در اینگونه مواقع است که آدم به دنبال ریشهها و دلایل میگردد و دلش میخواهد بداند اگر هیچ چیز اتفاقی نیست، پس دلیل این هم رخدادیها چیست؟
در کتاب "سفر به دشت ستارگان (سن ژاک)" (نوشته پائولو کوئیلو) در جایی میگوید، هر وقت که چیزی را جا گذاشتید مثلاً کیف پول یا کلید و مجبور شدید از کوچه به داخل خانه برگردید و آن را بردارید، عمداً کمی بیشتر طولش بدهید و بگذارید کمی بیشتر بگذرد، چرا که این یک هشدار کائنات است که قرار بوده شما در ساعت و لحظهای جایی باشید که اتفاقی برای شما بیافتد و این فراموشی به این معنا است که شما از روال معمول خارج شده و کمی دیرتر به آن نقطه برسید و خطر از بیخ گوش شما بجهد. وقتی این را خواندم یاد این اعتقاد عامیانه افتادم که وقتی کسی عطسه میکرد میگفتند صبر آمده و تا چند لحظه نباید آن کار را کرد یا خارج شد یا حرکتی انجام داد (که البته کاری بهدرستی و غلطی یا خرافه و صحیح بودن آن ندارم و صرفاً بهعنوان یک یادآوری ذهنی به آن اشاره میکنم).
همیشه برایم سؤال بود که این اتفاقات چرا همزمان و دقیقاً در یک لحظه با هم تلاقی میکنند. آیا آن عابر نمیتوانست 5 ثانیه زودتر یا دیرتر رد شود و عبورش با ماشین شما همزمان نشود؟ یا تلفن یا همسایه و ...؟
تا مدتها این اتفاقات را در ذهنم مرور میکردم و درباره آن جستجوهایی هم کرده بودم. فکر میکردم که کسی تا حالا به این موضوع فکر نکرده باشد. به همین خاطر اصطلاح "تئوری هم رخدادی" را برای درست کردم و با خودم فکر کردم که در جاهای مختلفی کاربرد خواهد داشت از جمله در تخصص و رشته ما یعنی کتابداری. به این صورت که وقتی کاربری به کتابخانه میآید، حتماً یک جریانی پشت مراجعه او دقیقاً در همین ساعت و روز و لحظه به کتابخانه وجود دارد.
در صدد بودم که آن را بهعنوان نظریهای جهانی ثبت و منتشر کنم. تا اینکه در کتاب راه هنرمند: بازیابی خلاقیت (نوشته جولیا کامرون) دیدم که جناب کارل گوستاو یونگ بزرگ، چنین نظریهای را مطرح کرده و بهعنوان زیربنای فکری خودش از آن یاد کرده است. هر چند که اطرافیانش این موضوع بنیادی را چندان جدی نگرفتهاند و بیشتر به نظریههای برآمده از این ریشه که خوش رنگ و لعابتر و بازاریتر بودهاند توجه کرده و آنها را تحسین کردهاند، اما یونگ به این موضوع با عنوان همزمانی (Synchronicity) اشاره کرده است. بنابراین فرضیه، بین جهان عینی و روح انسان ارتباط وجود دارد. بدین معنی که هر یک دیگری را تأیید میکنند. در لحظات شور و هیجان ویژه، وقتیکه وضعیت روانی انسان شدیداً ملتهب میشود (هنگام عشق، نفرت، همت، تمرکز، آفرینش، شوریدگی و غیره) روح میتواند واقعیت خارجی را تغییر دهد. مفهوم همزمانی از علیت و دلایل علّی اتفاقات پرسش نمیکند بلکه بیان میکند که اگرچه این رخدادها میتوانند در یک خط علّی روی داده باشند اما حالتی معنیدار دارند. علاوه بر یونگ، آرتور کستلر نیز در کتاب خود با نام ریشههای همرویدادی در سال ۱۹۷۲ بهطور اساسی به پدیده همزمانی پرداخته است.
بر این اساس، فکر کردم که مهمترین کاربرد این نظریه میتواند در بازیابی اطلاعات باشد. مثلاً وقتیکه به دنبال یک کلمه در فرهنگ لغت میگردیم و در کنار واژهای که پیدا میکنیم، چند واژه بالا و پائین آن را هم میبینیم و ممکن است یاد بگیریم ولی نمیدانیم کی و کجا اینها به داد ما میرسند و نقشی را در زندگی ما ایفا میکنند. یا مثلاً در زندگی استیو جابز میخوانیم که وقتی از دانشگاه استنفورد انصراف میدهد تا یک سال به آنجا رفت و آمد داشته و بهصورت اتفاقی در کلاس خوشنویسی شرکت میکند. خودش میگوید نمیدانستم که چه فایدهای برایم دارد اما مجذوب زیبایی خلق شده در این کار بودم؛ اما بعداً که سیستم عامل مکینتاش را پایهگذاری کردیم، همین کلاس خوشنویسی در تولید فونتهای زیبا کارساز شد. (البته یک شیطنت هم میکند و میگوید از آنجا که ویندوز هم همیشه از روی اپل کپیبرداری میکند، ویندوز هم این فونتهای زیبا را گرفت و الان جهان با فونتهای زیباتری سر و کار دارد). بر همین اساس در درست بازنمایی اطلاعات این موضوع را بهعنوان تکلیف درسی یکی از دانشجویان مطرح کردم و اتفاقاً مقاله "تئوری همزمانی و کاربردهای آن در بازیابی اطلاعات و بهرهگیری از منابع اطلاعاتی" از آن تولید شد.
هنوز هم در توضیح و تفسیر دلایل این هم رخدادیها، علم نتوانسته دلایل متقنی ارائه کند؛ اما یکی از دلایل آن میتواند توجه بیشتر باشد؛ یعنی اینکه قبلاً هم ممکن است این پدیدهها در اطراف ما بوده باشند اما توجهی به آنها نمیکردهایم. مثل اینکه به چیزی فکر میکنیم و بلافاصله آن را میبینیم. قبلاً نوشته بودم که چند سال پیش، مهمانی داشتیم که نیاز داشت از موسسه اعتباری آرمان پول برداشت کند و من تا آن وقت اسمش را هم نشنیده بودم. بعد از کلی گشتن که موسسه را پیدا کردیم و کار این دوستمان راه افتاد، من بهصورت غیرقابل باوری مؤسسات آرمان را در هر جای شهر میدیدم. در صورتی که تا الان به آن دقت نکرده و اصلاً ندیده بودم اما این مؤسسات سر جایشان بودند.
به هر حال هم رخدادی پدیدههای مختلف همواره با ما هستند و ما را احاطه کردهاند. دقت و توجه به آنها و ریشهیابی و کنار هم چیدنشان، ممکن است ما را به تفسیر و شناخت جدیدی از زندگی رهنمون شود. به قول استاد عُدوِی: هیچ چیز اتفاقی نیست.
حرفهای زیادی هست که حرف دله و باید گفته بشه. و تا گفته نشه مثل نفس می ماند که خفه می سازد اگر آید و بیرون نرود. اینجا بهترین جاست برای حرفهای ناگفته و دل گفته ها...