هر چی درستش خوبه
عقربه های ساعت قجریِ آنتیک بالای سرش روی 4 و 23 مانده بود. ساعتی که سالهاست همین جا و با همین عقربه ها سر جای خودش باقی مانده و دستی از آستین روزمرگی ها بیرون نمی آید که آن را به امروز و حال برساند. وقتی اتاق را ترک می کنم و بیرون می آیم، مردنگی های سردر ساختمان از شیشه های رنگی طبقه دوم عمارت به چشم می آیند که یاد روزهایی را زنده می کنند که همه آنها روشن می شد و زندگی را نوید می داد. حالا سالهاست که ندیده ام این مردنگی های سرخ و سبز و آبی، نوری را به خود ببینند. با این فکر که آدمهای سازنده و بنا کننده این تجهیزات به چه فکر کرده اند و چطور این چیزها را ساخته اند، از پله ها پائین می آیم و چلچراغ بزرگ تالار می دود دنباله همین افکارم که چند ماه یا سال است که این چلچراغ هم رنگ نور را به خود ندیده و از کِی این همه آویزهای کریستال آن به خاک نشسته است.
این روزها، مدام افکارم حول دایره همین ماجرا می چرخد که ما ابزارها و وسائل را برای چه ساخته ایم و چرا وقتی یک چیزی را می سازیم و مدتی می گذرد، دیگر به کارکرد و درست بودن آن فکر نمی کنیم و به حال خود رهایش می کنیم؟
حتما شما هم فراوان با چنین صحنه هایی مواجه شده اید که چندتایی از آنها را ذکر می کنم:
- آبنماهای ساختمان یا پارکها که سالهاست آب به خود ندیده اند و همه رنگهایشان طبله کرده و جا به جا ریخته و کچ و آهک محلول در آب شهری تمامی سوراخها و سطح آنها را پوشانده است.
- پله برقی هایی که دائم خرابند
- دردهایی رمیده زیر سردرهای شیکی که یک قفل گنده به آنها زده اند و باید از دری کوچک و تنگ و بد ترکیب تردد کنی
- وب سایتهایی که نصفِ بیشتر آیکنها و لینکهایشان خراب یا قدیمی است
- دکمه های کنده شده کت یا مانتوها یا زیپهایی که سالهاست خراب هستند
- ساعتهایی که هیچ وقت باطری ندارند یا با تغییر ساعت نیمسال اول و دوم تغییر نمی کنند
- چراغهای راهنمایی سر چهار راه ها که هیچ وقت خدا نمی شود به آنها اعتماد کرد. یا سر یک ثانیه ای گیر می کنند که معلوم نیست کی تمام می شود و کلی تصادف را باعث می شوند یا اینکه از یک ثانیه ای یکباره می پرند و صفر می شوند و شما هیچ وقت نمی توانید روی آنها حساب کنید
- پزشکانی که روپوش نمی پوشند و ماسک نمی زنند
- کارگرانی و موتورسوارانی که کلاه ایمنی بر سر نمی گذارند
- اعلانهای روی دیوار که مثلا سه ماه یا یکسال از تاریخ برگزاری یا اقدام آنها گذشته است
- و...
کیفیت در جزئیات نهفته است. وقتی که یک امر جزئی به دقت مورد توجه قرار گرفته و کارکرد صحیح آن صورت می گیرد، یعنی اینکه برای دست اندرکاران مهم است که همه چیز این مجموعه درست و دقیق و کارآمد باشد و این یعنی کیفیت.
ما در اینجا به طور معمول خیلی چیزهای خوب و عالی را دوست داریم و اصلا وقتی که می خواهیم چیزی بخریم یا بنا کنیم، همیشه باید آخرین نسخه و آخرین طرح را به دست بیاوریم. خودمان را به آب و آتش می زنیم که آخرین مدل گوشی یا تبلت موجود در بازار را بخریم و کمی دلمان آرام بگیرد که ما به روزیم. اما در خیلی از جاهای دنیا، آخرین و جدیدترین بودن مهم نیست. کارکردها برایشان اهمیت بیشتری دارد. هر چیز قدیمی را هم آنقدر خوب نگه می دارند و مراقبت می کنند که مثلا بعد از گذشت مدتهای مدید می بینیم که قطاری به جا مانده از صد سال پیش هنوز روی ریل است و کار می کند. ساختمانهای بسیاری از کشورهای اروپایی بیش از صد یا صد و پنجاه سال قدمت دارند، اما همه بازسازی شده و روزآمد هستند و قابل سکونت.
یکی از مهمترین مسائل زندگی مردم و دولتهای جهان، مراقبت، نگهداری و کاربردی سازی است. یعنی اینکه وقتی چیزی ساخته می شود، طبیعی است که نمی تواند تا ابد مثل همان روز اول کار کند و به مرور زمان دچار فرسودگی می شود اما اگر به خوبی از آن مراقبت شود و به موقع احتیاجات اولیه و معمولی آن برطرف شود، هم طول عمر بیشتری دارد و هم می تواند به درستی کار کند. به همین خاطر است که شاهد دستگاه ها، کارخانه ها، مشاغل و ... در دنیا هستیم که حتی مثلا تا 300 سال از عمر آنها می گذرد اما هنوز کارآیی دارند. ضمن اینکه هر چیزی را که ساخته اند یا برای جایی تعبیه کرده اند، هر روز فعال می شود و مورد استفاده قرار می گیرد. در حالی که در اینجا خیلی وقتها بسیاری از چیزهای ضروری را می بینیم که در ساختمان تعبیه شده، اما نه کسی حال راه اندازی آن را داشته و نه وقتی خراب شده برای تعمیر و بازسازی آن تلاشی به عمل آمده است. ضمن اینکه تا جای ممکن سعی می کنند که همه جا فعال بوده و مورد استفاده قرار گیرد چرا که به قول شاملو "حضور آدمی آبادانی است" و اگر دقت کرده باشید هر ساختمانی که مدتی خالی از سکنه می شود با سرعت عجیبی رو به خرابی می گذارد.
یک روز با همکارم که معاون فناوری اطلاعات مرکز بود و مسئول سرورها و سیستمهای رایانه ای در اتاق نشسته بودیم که تلفن زنگ زد و گفتند که فلان سرور دچار مشکل شده و الان چون ساعت کاری تمام شده و عصر چهارشنبه است همکاران رفته اند و نمی شود آن را درست کرد. ایشان هم بعد از مدتی چک و چانه و غرغر گفت که خاموشش کنید تا شنبه. بعد که تلفن تمام شد، دادش بلند شد که این سیستم و سرویس نمی شود که تا تقی به توقی می خورد، کلا خاموش و خلاص.
به همین خاطر هر طرح و ایده ای که برای اجرا می آید اولین چیزی که از همکاران می خواهم روشن کنند این است که استمرار و مداومت طرح چگونه است و آیا فکرش را کرده اید که این کار چگونه ادامه می یابد؟ چون شروع کردن به مراتب آسان تر از ادامه دادن و تکمیل کردن است. چه بسیار وبلاگهایی که با شور و حرارت شروع شده اند و بعد از مدتی کمرنگ شده و حالا هم دیگر کلا به خاموشی گراییده اند. یا کانالها و وبگاه ها و صفحات وبی یا حتی مجلات و همایشها و برنامه های پر طمطراق و زرق و برق. اگر کاری را کوچک شروع کنیم ولی مداوم به مراتب بهتر از کاری پرشکوه است که دولت مستعجل باشد. حتما شنیده اید که در آمریکا به احترام ادیسون و کار سترگ اختراع برق (هر چند ممکن است در آن شبهه باشد)، یک دقیقه در سال برق را خاموش می کنند. جدای از اینکه همین یک دقیقه چقدر ممکن است خسارت داشته باشد، پیام نهفته آن این است که برق تحت هیچ شرایطی قطع نمی شود و همیشه دایر است و این یک دقیقه یعنی یک اتفاق چشمگیر و مهم به احترام علم و دانش.
ساختمان کتابخانه ما –یعنی کتابخانه مرکزی دانشگاه شهید بهشتی – در دهه 1340 شمسی بر روی تپه ای در وسط دانشگاه تاسیس شده که یعنی قلب دانشگاه باشد و از همه سوی هم دیده شود و هم قابل دسترس. اما به سبک ساختمانهای پهلوی دوم و برای شکوه و جلال آن، پلکان وسیعی برایش ساخته اند که با بنیه مردمان آن روزگار سازگار بوده و مردم الان از دیدن آن به وحشت می افتند. در فکر چاره بودیم که بعد از مطالعه و ارزیابی فراوان، بالاخره به این نتیجه رسیدم که از سمت شمالی ساختمان یکی از همین درهای متروکه را بازسازی کنیم و رفت و آمد کتابخانه به آنجا منتقل شود. همه فکر و تلاشم این بود که بتوانم پیش بینی کنم که آیا مشکلی پیش نخواهد بود که مجبور شویم آن را مسدود یا تعطیل کنیم؟ بالاخره در را "درگشایی یا درنمایی" (مثل رونمایی یا بازگشایی) کردیم. هر روز که کتابخانه می رفتم و می روم اولین کارم این بود که ببینم این در سروقت باز است یا خیر. بسیار پیش آمده بود که مثلا ساعت 9 صبح در هنوز بسته بود. آنقدر پیگیری کردم که بالاخره مجبور شدم تهدید به توبیخ کنم که این در اگر اعلام شده باز است باید همیشه خدا سروقتش باز باشد و به هیچ وجه تعطیل و بسته نباشد. بعد از حدود یکسال موفق شدم که این مساله را جا بیاندازم که اگر سنگ هم از آسمان ببارد وقتی این قول را داده ایم باید سر عهد خود باشیم و به هر طریق ممکن این در را باز نگه داریم. آبان ماه امسال که هنوز سیستم گرمایی کتابخانه راه نیافتاده بود و دستگاه گرماساز مخصوص یکی از بخشها هم کار نمی کرد متوجه شدم که در را به خاطر سوز و سرما بسته اند. جر و بحث و کار بالا گرفت که همکاران اصرار داشتند در را ببنید و من با این استدلال که مردم مسخره ما نیستند که هر وقت دلمان خواست سرویسی را بدهیم و با اولین مشکل درش را تخته کنیم، سر حرفم ایستادم که حتما و تحت هر شرایطی باید این در باز باشد. خدمتی که استمرار نداشته و از مدل "هر وقت دلم خواست" باشد، دیگر خدمت نمی شود. یا باید اول فکر همه جا را بکنیم و همه شرایط را مهیا کنیم و کاری را شروع کنیم یا اینکه اصلا نباشد شروع کنیم و به کسی قولی ندهیم. این مساله در مورد فعالیتهای داوطلبانه هم هست که فرد مزد و مزیتی نمی گیرد اما نمی شود به صِرف اینکه داوطلبانه است هر طور و هر وقت دلمان خواست آن را پیش ببریم.
همیشه اول مهر و اولین روز کاری فروردین، ساعتها اتاق و محل کارم را با ساعت جدید تنظیم می کنم و اگر باطری ساعتی تمام شود تلاش می کنم که در سریعترین زمان ممکن آن را راه بیاندازم. چرا که یا نباید چیزی را نصب کرد یا باید دائم به روز نگهش داشت و کارآیی آن همیشه در اولویت باشد.
حرفهای زیادی هست که حرف دله و باید گفته بشه. و تا گفته نشه مثل نفس می ماند که خفه می سازد اگر آید و بیرون نرود. اینجا بهترین جاست برای حرفهای ناگفته و دل گفته ها...