خانم خیلی هیکل مند صندلی جلویی برگشت و با زبانی خشن و توک زبانی چیزی را به شوهرش که یک و نیم برابر خانم غول پیکر بود گفت، و چشمان آبی، پوست سفید و موهای بلوند طبیعی اش را دیدم، دیگر باورم شد که سفر به حقیقت پیوسته و هیچ سد و مانعی، حتی کرونا، هم نمی تواند شور و اشتیاق این رویداد مهم زندگی را خاموش کند. این لهجه های نه چندان آشنا و هیکلهای درشت، همه نوید می داد که خوابی در کار نیست و در بیداری کامل داری رویای سفر به یکی از اسرارآمیزترین کشورهای دنیا را به حقیقت می رسانی.

 اعتراف میکنم هر چند به قیمت برگشتن از یک عمر اعتقاد باشد. برداشتهای اشتباهی که سالیان سال در ذهن آدم حک می شوند، به تلنگری نیاز دارند تا بالکل فرو بریزند و چه خوب که تا زنده ای لذت تلخ اصلاح اشتباهات را بچشی. تا همین امروز تصوراتم از روسیه، تصویری سیاه و سفید (برگرفته از فیلمهایی که دهه شصت در تلوزیون سیاه و سفید می دیدیم)، کشوری سرد با مردمان خشن و عبوس، نشسته در لاداهای به فراموشی سپرده شده، به دور از امکانات مدرن و دور افتاده از جمعیت و تمدن بود. اما از وقتی شهر مسکو را در مسیر فرودگاه، وقت ناهار و تفرج عصرگاهی از نزدیک دیدم، پی بردم که سالیان سال اسیر یک تصویر اشتباه اما حک شده در ذهنم بوده ام. در حالی که روسیه را کشوری مدرن شده و افتاده در مسیر جلو زدن حتی از خود اروپا دیدم که حالا باید در مورد آن بیشتر ببینم و بنویسم. امیدوارم که این تصور هم به خطا نرود.

ماجرا از آنجا شروع شد که در سال 2020 یکباره اساس جهان با پاندمی کرونا به هم ریخت. دلمان را صابون زده بودیم که بالاخره این کشور مبهم را از نزدیک ببینیم و چه بهانه ای بهتر از کنگره آی‌بی‌بی‌وای. اما وقتی در صدد برنامه ریزی برای کنگره بودند، یکباره این غول بی شاخ و دم پیدا شد و آب پاکی را روی دستمان ریختند که کنگره بی کنگره. در کش و قوسهای فراوان بالاخره مثل خیلی از رخدادهای دیگر، از جمله المپیک 2020 که در سال 2021 برگزار شد، این کنگره 2020 نیز در سال 2021 جامه عمل به خود پوشاند. همان مقاله ها برای کنگره امسال تائید شدند و وقتی در کمال ناباوری اعلام کردند که کنگره به صورت حضوری هم شرکت کننده خواهد داشت، شمارش معکوس برای قاپیدن این فرصت طلایی آغاز شد. آخر بعد از سال 2019و آخرین سفرنامه ای که از آتن نوشتم، و آن همه نقشه که برای کشورهای مختلف در سر می پروراندیم و همه دود هوا شد، آموختیم که دنیا فرصتهایش را منتظر ما نمی گذارد. خلاصه اینکه امورات تهیه مقاله که حاصل کار پژوهشی پایان نامه خوب خانم آزادمهر دانش بود و چند باری با بی مهری کنگره ها مواجه شده بود، این بار با استقبال خوب مواجه شد. به ایشان گفتم که کار خوب راه خودش را می یابد و پژوهشی را که با وسواس و علاقه تکمیل کرده است حتما به جای خوبی خواهد رسید.

اما این سفر با همه سفرهای قبلی فرق داشت. کرونا و مسائل عدیده آن از جمله دورکاری و بی انگیزگی کلی مردم و سازمانها که کارها را کند می کرد تا تردید در مورد اینکه پرواز و ویزایی در کار باشد، دائم آدم را در خوف و رجای رفتن و نرفتن می گذاشت. از طرف دیگر، گرانی که گویی قصد ایستایی یا کم کردن سرعت در هیچ ایستگاهی را ندارد، انگیزه کش دیگر این برنامه بود. با این حال عزممان را جزم کرده بودیم که تا زنده ایم از زندگی و لحظه های آن کمال بهره را ببریم و مقدمات سفر را فراهم کردیم.

می خواستیم برای ویزای روسیه اقدام کنیم که کنگره اعلام کرد اگر دوست داشته باشید هیومنیتز ویزا می توانیم بگیریم. فقط مشکلش این است که فقط چند روز قبل از سفر قابل دسترس است. این چند روز قبل از سفر شد روز جمعه که ایمیلی آمد با یک شماره تلکس در آن (خود این کلمه تلکس آدم را یاد عهد بوق ارتباطات می اندازد) بود و گفتند با این به سفارت مراجعه کنید و همه چیز حله. شنبه سفارت باز بود و مرکز ویزا تعطیل و سفارت گفت ربطی به ما ندارد و فقط باید با مرکز ویزا صحبت کنید. روز یکشنبه مرکز ویزا باز بود و سفارت تعطیل. به همین خاطر ایمیلهایی که روی سایت بود را گرفتم و به آنها ایمیل زدم. حالا فکر کیند چه استرسی به آدم می دهد که بخواهد چنین سفر مهمی که پنجشنبه کلید می خورد را برود اما تا روز دوشنبه کسی جوابش را ندهد. دوشنبه روز بسیار شلوغی بود و یک اتفاق مهم قرار بود در زندگی من رقم بخورد که به خوبی هم پیش رفت، و ناهار هم قراری چند نفره با دوستی که دو سال بود برویم پیشش داشتیم. ده دقیقه قبل از حرکت اعلام کردند که می توانید مدارک را بیاورید. با چه مصیبتی مدارک را رساندیم و تا ساعت 2 سه شنبه که پاسپورت حاوی ویزا را دادند، کسانی که انتظار کشیده اند می دانند که چندبار جگر آدم به حلقش می آید از فرط استرس. تا ویزا هم نباشد گویی که قدم از قدم کائنات برداشته نمی شود. هزینه خود ویزا که 130دلار بود را نگرفتند اما شرکت حق سرویس خود را به ازای هر نفر 55 دلار گرفت که خودش رقم قابل توجهی می شود با عنایت به قیمت این روزهای دلار. به محض دریافت ویزا همانجا رفتیم توی کار بلیط و با همه مشکلات و اینکه چندین قیمت و گزینه بود، بالاخره به ماهان خودمان رضایت دادیم و شدیم مسافر ماهان.

اما مشکل کرونا معضل دیگری بود که باید می رفتیم یکی از آزمایشگاه های مورد قبول ماهان و تست کرونا می دادیم. سریعا رفتیم آزمایشگاه رسالت که مورد تائید بود و تست پی سی آر که دو تکه نمونه بردار را در حلق و بینی می کند که آدم را کلافه می کند، دادیم. چقدر نگران بودم که باتوجه به گلودرد خیلی مختصری که همان روز گرفته بودم نتیجه تستم مثبت نشود.

گرفتن روبل هم خودش داستانی داشت. همه صرافی های بزرگی که در اینترنت نوشته بودند فروش روبل، تو زرد از آب در آمدند و روبلی در بساط نداشتند با این توجیه که ارز متفرقه است. جالب است که صرافی فرودگاه امام هم نه شماره دارد و نه رد و نشانی دارد که بپرسیم در فرودگاه می شود روبط خرید یا نه. بالاخره به مدید یک آشنا مقدار خوبی روبل به قیمت 400 تومان خریدیم که البته دو هفته پیش 380 تومان بود در این دو هفته چنین رشد کرده بود و بازهم البته که قیمت روز حدود 420 بود که از این بابت کلی خوشحال شدیم که زهر آن گرانی را کمی گرفت.

نمی دانم آخر آزار دارند که پرواز را می گذارند ساعت 7 و ربع صبح که مجبور شوی از ساعت دو و نیم نیمه شب بیدار شوی تا بتوانی اسنپ بگیری و ساعت 4 فرودگاه باشی؟ اینطوری است که می شود سفر با عذاب بیخوابی و کلافگی. با این حال وقتی در صندلی جاخوش کردیم با همه فشار مالی و کاری و استرسی که داشت، بازهم دلم قرص شد که ارزشش را داشت... ادامه دارد...