همین که ایمیلی می‌رسید و فکر می‌کردم از هند است – اگر مطلب ویژه‌ای نبود – بلافاصله حذفش می‌کردم. یعنی کلا پرونده هند در ذهنم بسته شده بود. نه اینکه هند جای بدی باشد. هند از آن جاهایی است که چندین و چند بار می‌شود آن را دید و باز هم چیزهای جدیدی برای دیدن داشته باشد. کما اینکه در صف ویزا خانم و آقای جوانی آمده بودند که می‌خواستند برای یک ماه به هند بروند و از شمال تا جنوب آن را شهر به شهر سیاحت کنند. اما عمر زندگی ما کوتاه است و دیدنی های جهان بسیار. ترجیح می‌دادم در این فرصت اندکی که در اختیارم هست، تا جایی که ممکن است جاهای جدیدتر جهان را ببینم.

سال گذشته برای کنفرانس کولنت 2015 در هند و دهلی بودم و تا جایی که ممکن بود این کشور عجیب و غریب را دیده بودم و با اینکه ندیده هایش بیشتر از دیده‌هایم بود، اما دیگر نمی‌خواستم کشور تکراری بروم. تا اینکه، دوست خوب و پرانرژی و فعال هندیمان، آقای پی کی جین (پرویلیینگ کومار جین "اسم کاملش را از فیس بوکش فهمیدم") در کنفرانس کولنت 2016 در نانسی فرانسه دعوت کرد که برای سخنرانی مجدداً به هند بیایم. پیشنهادش را این‌طور کامل و وسوسه انگیزانه کرد که شما فقط بلیط بگیرید و بیایید دهلی، همه هزینه‌ها اعم از ثبت‌نام کنفرانس، اقامت، غذا و حمل‌ونقل بر عهده ما. بعد از برگشتن از فرانسه هم ایمیل پشت ایمیل که چه می‌کنید و حتماً بیایید. کنفرانسی که باید شرکت می‌کرديم، کنفرانس I-LIPS 2017 بود. کنفرانس سالانه‌اي که "انجمن کتابداران تخصصي (اس ال پي) برگزار مي کند و امسال در شهر چنديگر (ايالت پنجاب) هند برگزار مي شود.

همین شد که دوباره کوله‌بار سفر هند را بستیم و رهسپار شدیم. گرفتن ویزای هند ماجرایی داشت. آژانس نگین پرواز که مسئولیت انگشت‌نگاری و گرفتن مدارک ویزای هند را دارد سیستم جدیدی راه‌اندازی کرده بود که ما خبر نداشتیم. از همان روزی که ما تصمیم گرفتیم به آژانس رفته و ویزا بگیریم سیستمش تغییر کرده بود. روز چهارشنبه 11 اسفند 95 ساعت 9 صبح رفتیم برای ویزا. خیلی عظیمی از جمعیت آنجا بود و اسم نوشتیم و نشان به آن نشان که ساعت 17 از آژانس آمدیم بیرون. با این نتیجه که مدارک همسرم را قبول کردند و مدارک من به دلیل نقص خیلی خیلی کوچولویی که داشت پذیرفته نشد. سیستم ویزای هند این گونه است که روی سایت سفارت باید فرمی را آنلاین تکمیل کنی و بعد که کامل شد چاپ کنی و با دیگر مدارک بیاوری و تحویل بدهی. تکمیل این فرم کاری است کارستان. بقیه مسافران همه از طریق آژانس اقدام کرده بودند و ما برایشان عجیب و غریب بودیم که خودمان فرم تکمیل کرده و آمده‌ایم. آن روز کار درست نشد و پنجشنبه 6 صبح جلوی در آژانس بودم و مدارک را که دیشب تکمیل و چاپ کرده بودم همراه برده بودم. وقتی نوبتم شد که همان اول وقت بود، باز هم یک اشتباه کوچک در فرم داشتم و محل تولدم که دقیقاً باید مثل آنچه در پاسپورت هست باشد، نبود.

دلیل شلوغی و ازدحام برای ویزای هند را هم متوجه شدیم. خیلی از مردم مشتاق دیدار هند شده‌اند. البته نه عاشق آثار تاریخی و فرهنگ و رسوم هند. بلکه اغلب مسافران "گوا" بودند که منطقه‌ای جذاب و مخصوص خوش‌گذرانی است. نمی‌دانم مردم چه شامه‌ای دارند که این‌طور مراکز را به سرعت پیدا می‌کنند و جالب است که هر چند وقت یک‌بار هم یکی از این مناطق مد می‌شود و همه هم مسافر آنجا می‌شوند.

خلاصه اینکه، ویزا یک هفته‌ای آمد (بر عکس سال گذشته که دو هفته‌ای بود و ماجرای ویزا و پاسپورت و سفر به مالزی را کامل قبلاً در مورد آن توضیح داده‌ام). بعد از کلی جست و جو در بین خطوط هوایی خارجی بالأخره به همان ماهان خودمان راضی شدیم و قرار بر این شد که مقصد دهلی باشد.

خرید روپیه و دلار هم بخش دیگری از سفر بود. قبل از عید یک روز که فربد هم تعطیل بود باهم زدیم به فردوسی و استانبول و کلی صرافی گردی کردیم. خیلی صرافی های کمی روپیه داشتند. آن‌هایی هم که داشتند دندان‌گردی می‌کردند. مثلاً یکی از آن‌ها گفت که هر روپیه 58 تومان و وقتی فهمید که ده هزار روپیه می‌خواهم، گفت قیم 60 تومان است. آن روز کمی روپیه گرفتیم و روز جمعه 11 فروردین هم دمخور دلال‌های بی مغازه فردوسی و استانبول شدیم و بخش دیگری از روپیه و دلار را تا مین کردیم. در این فرایند تهیه ارز با فربد به این نتیجه رسیدیم که اگر قرار باشد آدم شغلی دست و پا کند برای پیری و کوری، همین صرافی از بهترین‌هایش است. یک مغازه می‌گیری و به مردم پول می‌فروشی. اتفاقاً برای قشنگی قضیه با فربد رفتیم در مرکز تجاری فردوسی قیمت مغازه را هم در آورد. متری 100 میلیون تومان ناقابل. یک مغازه 26 متری که موجود بود به مبلغ دو میلیارد و ششصد میلیون تومان معامله می‌شد.

بالأخره روز 12 فروردین سوار هواپیما شدیم و ساعت یک و نیم نصف شب به وقت دهلی (دوازده و نیم به وقت تهران) 13 فروردین وارد دهلی شدیم. هواپیمایی که مجموعاً 25 مسافر داشت و 70 درصد آن خالی بود و برای ما هم جالب بود که چنین پروازی که کاملاً ضرر ده است انجام می‌شود. مصدر بابی که پارسال مرا دیده بود و می‌شناخت ولی متأسفانه من به جا نمی‌آوردم این بار راننده‌مان بود. مهمان‌سرای بین الملل دانشگاه را رزرو کرده بودیم که خیلی از مهمان‌سرای پارسال بهتر بود.

روز  سیزده به در امسال ما اولین روز اقامت در دهلی بود. در ایران اغلب جاها هوا بارانی و سرد بود اما دمای هوای اینجا بین 30 تا 35 درجه بود. صبحانه گفتند املت داریم و یک چیز دیگر. املت را انتخاب کردیم اما املت هندی بود. چرا که مثل املت‌های ما که پایه گوجه است و تخم‌مرغ حاشیه نبود. بلکه اصل آن مثل خاگینه ما بود که تکه‌های ریزی گوجه و فلفل دلمه در آن به چشم می‌خورد. همین که تند نبود ما خوشحال و خندان شدیم.

از مهمان سرا که آمدیم بیرون تصمیم گرفتیم کمی پیاده‌روی کنیم. اولین چیزی که بعد از صد قدیم دیدیم، خیلی میمون‌های کنار خیابان بود. میمون‌های بزرگ و بچه میمون‌ها دنبال غذا بودند و از نرده و دیوار و درخت بالا می‌رفتند. یک ماشین ایستاد و شروع کرد به پرتاب موز به طرف آن‌ها که خیلی جالب بود. یکی از آن‌ها، یک موز به دهان گرفته و در هر دو دستش هم یکی و داشت می‌رفت. کمی جلوتر ماشینی را دیدیم که انگار با میمون‌ها بگومگویی داشت. سری تکان دادیم و پرسیدم خطرناک هستند؟ گفت خیر. ولی اگر خواستند به طرفتان بیایند مراقب باشید و طوری خم شوید که وانمود کنید می‌خواهید سنگی بردارید. آن‌ها فرار می‌کنند. ده قدمی که جلوتر رفتیم، هوس کردم حالی به میمون‌ها بدهم. دستم را جلو بردم و برای یکی‌شان که مظلوم‌تر می‌نمود بشکنی زدم و سر و چشمی چرخاندم. به این خیال که خوشحال می‌شود. یک‌باره دیدم حالت حمله گرفت و دندان نشان داد. سریع توصیه آن آقا یادم آمد و تا آمد حرکتی انجام دهد خم شدم و با ادا اطوار فرارش داد. خیلی شانس آوردیم چون اگر یک میمون حمله کند، لشکر میمون‌ها دیگر آدم را امان نمی‌دهد.

از مهم‌ترین جاذبه‌های هند در فصل گرما، ریکشا سواری است. ری کش‌های روباز که حسابی آدم را خنک می‌کنند و با هزینه‌ای ارزان شما را به مقصد می‌رسانند. البته در میان بوق و سر و صدای فراوان. دفعه قبل فرایند تهیه آب نیشکر را کنار خیابان دیده بودیم ولی جرئت نکرده بودیم بخوریم. این بار اما دل را به دریا زدیم و از یک مغازه‌دار که تمیز تر به نظر می‌رسید لیوانی آب نیشکر به 30 روپیه (1800 تومان) گرفتیم که طعم بدی هم نداشت. بستنی کلفی (Kolfi)  مخصوص هند را هم تست کردیم.

در هند، بر خلاف ایران ما، اگر چیزی کار کند و نتیجه بدهد خیلی کاری به کارش ندارند و ممکن است سال‌های سال پس تسلط مدرنیته هم همچنان آن را نگه‌دارند. از جمله این‌ها، تلمبه آب است که هنوز هم که هنوز است کنار خیابان می‌بینی هست و مردم هم با تلمبه آب می‌کشند و استفاده می‌کنند.

به نظر می‌رسد در دهلی به ویژه دهلی کهنه (Old Delhi) نه شهرداری هست و نه بهداشت. چرا که هر کسی هر کجا و هر طور که بخواهد فروشندگی می‌کند، سقفی برپا می‌کند، غذایی می‌فروشد و کسی کاری به کارش ندارد. بی‌خانمان‌ها همان گوشه خیابان کاسبی مختصری می‌کنند و همان جا هم می‌خوابند. جالب بود که یک نفر وسط پیاده رو خوابیده بود و بالای سرش هم یک سگ به خواب رفته بود و مردم از کنار هر دویشان رد می‌شدند و این‌ها اصلاً توجهی نمی‌کردند. مأمور یا مسئولی هم نبود و نیست که کاری به سد معبر و این چیزها داشته باشد.

امروز توالت عمومی در دهلی را هم دیدیم. توالت عمومی که مردانه هم هست یعنی دو سه سلول بدون در و سقف که همان کنار خیابان است با دیوار کوچکی از سلول بغلی جداشده و هر کسی در حال دست شویی کردن سرپایی است، می‌تواند همان جا با فروشنده کناری هم سر قیمت جنسی چانه بزند یا با بغل‌دستی سر مسائل و احساسات مهمی که دست به گریبانش است، سر درد دل را باز کند.

از جاهایی که در برنامه عصر دیدیم و سال پیش نشده بود ببینیم معبد "رد فورت" بود. معبدی که به دلیل نمای سرخی که دارد به رد فورت معروف شده. در منطقه "چندی چوک" که بازار متنوع و بزرگ و از مراکز خرید مهم هند است. مسجد جامع دهلی هم در آن منطقه است که متأسفانه هر چه پرس و جو کردیم نتوانستیم پیدایش کنیم. آدم وقتی که از فرانسه با آن قیمت‌های سرسام‌آور برگشته باشد و بعد به هند بیاید، باید حسابی با خودش کلنجار برود و به خودش بقبولاند که این جنس‌هایی که اینجاست مفت نیستند و روپیه هم پولی است که بابتش تومان به تومان پول داده‌ای. چون در مقایسه با فرانسه وکلا اروپا آن‌قدر جنس‌ها در اینجا ارزان به نظر می‌رسد که آدم از خود بیخود می‌شود و می‌خواهد دائم خرید کند.

در مجموعه رد فورت می‌خواستیم وارد شویم که پلیسی متوجه‌مان کرد باید به کنار در ورودی یعنی کفشداری برویم و کفش‌ها و جوراب‌ها را بکنیم و بعد وارد شویم. در همه معابد هندی رسم بر این است که کفش‌ها را در آورده و بعد وارد شوی. مجموعه شامل بخش‌های مختلفی بود که در هر کدام خدایان مخصوص بود و هر گروه و فردی هم به سبک و سیاق خودش با خدای خودش راز و نیاز می‌کرد. مصداق کامل این لطیفه در مورد هندی‌ها که می‌گوید: وقتی یک هندی ناراحت است و می‌خواهند دلداریش بدهند، می‌گویند "غصه نخور، خدا زیاد است".

حیوان دوستی و مراقبت از حیوانات در هند خیلی جالب است. حیوان‌ها علاوه بر آزادی کامل مورد توجه ویژه هم قرار می‌گیرند. از جمله اینکه در همین مجموعه رد فورت، یک بیمارستان خیریه دیدیم که مخصوص پرندگان بود و انواع پرندگان بیمار را در قفسه های مستقل و قرنطینه نگه داشته و درمان می‌کردند.

یکی از مهم‌ترین قسمت‌های رد فورت، اتاق مدیتیشن بود. جایی مثل غار که سقف کوتاه و راهرو پیچ در پیچ و باریکی داشت و همه‌اش با نی خیزران و چوبهای دیگر تزئین شده بود. جایی برای مراقبه در مقابل خدایان که جو و فضایش بدجوری آدم را می‌گرفت. دوست داشتی در آن فضای دنج و سکوت مطلب ساعت‌ها بنشینی و فکر کنی.

امروز دو کشف مهم در مورد حیوانات داشتیم. اینکه در دهلی گربه دیدیم. قبلاً فکر می‌کردم به خاطر وجود سگ‌های فراوان در خیابان، گربه‌ها اجازه وجرات زندگی در هند را ندارند اما امروز دو گربه دیدیم.

همچنین، عصر بود که می‌خواستم ببینم هوا چطور است که در تراس را باز کردم و صدای پرنده ای را شنیدم. از دیشب هی صدایش می‌آمد و نمی‌دانستیم چیست. دیدم یک توده رنگارنگ ولی زیبا وسط درخت روبرو به چشم می‌آید. اول متوجه نشدم چون سرش پیدا نبود. بعد که حرکت کرد دیدم یک طاووس بسیار زیبا و خوش خرام است که از این شاخه به آن شاخه می‌پرد و دنبال غذا می‌گردد.

قرار بود امروز آکشاردهام (بزرگ‌ترین و زیباترین معبد هندوهای جهان) را هم ببینیم که دیدیم اینجا خیلی زود مراکز تاریخی و دیدنی تعطیل می‌کنند و نمی‌رسیم. دوشنبه‌ها هم تعطیل است و باید برنامه ریزی کنیم که سه شنبه حتماً آنجا را از نزدیک ببینیم.