اين هم دل گفته اي از زينب خانم رضايي. نمي دانم مي دانسته كه منهم در ارديبهشت حال غريبي مي يابم يا نه؟ ولي اميدوارم خدا اين شوريدگي ارديبهشتي را از ما نگيرد. وقتی اردیبهشت می شود همه اش از اول تا آخرش می روم در خیالم به بچه گی های دور. به تویسرکان قشنگم که این ماه تبدیل به قطعه ای از بهشت می شود. اردیبهشتهای بی خیال کودکی و گلهای رنگارنگ کوچه باغها چه خوش بود. و ما در بی خبری مطلق از این چاقاله به آن سبزی می رسیدیم. و درس خواندنمان چه صفایی داشت. صبح زود می بایست یک بغل گل سرخ از دیواره باغ همسایه بکنم و بر روی بشکه ای که رویش یک پارچه انداخته بودم که یعنی مثلا میز مطالعه بریزم. و تا غروب با بوی خوش آن ها سرمست و خوش بودم. افسوس که دیگر نمی شود به آن حال برگشت. اگر می شد حاضر بودم همه چیزم را بدهم و بازهم در آن حال و فضا باشم. اگر هم اکنون برگردم فیزیکم بر می گردد و آن صفا و سرمستی دیگر نیست.

من همیشه شیفته و شیدای اریبهشت بودم
از نگاه من اردیبهشت یعنی ماه بهشت
اما امروز خاکستری شد .... سوخت و خاکستر شد
 ****
 بغض من می شکند با اندوه
با نسیم خنک ماه بهشت   می رود تا سر کوه
شاید آنجا برود پیش خدا
و خدا شاید برساند آن را    برساند به شما
****
چه امید عبثی    چه خیال و هوسی
حرف من می ماند در گلویم افسوس
می شود غصه و غم     با نگاهم مانوس
می کشد عاقبت این بغض مرا   بی فریاد
و فقط می ماند      نامی از من در باد