خواندن شی گرا object-oriented reading
به همت بر و بچه های پر تحرک ادکا و تلاش جناب آقای علی اکبری، برنامه ای رادیویی در رادیو گفتگو، در حوزه کتابداری و اطلاع رسانی و مطالعه ترتیب داده شده بود. اولا همانجا اول صبح و قبل از شروع، عنوانی برای برنامه جستیم که بد هم نشد "نبض کتاب". چند نشست را خدمت دوستان بودیم و امیرخان اصنافی هم کارشناس مجری برنامه بود.
یکی از نشستها به مطالعه کودکان و نوجوانان اختصاص داشت که بنده و آقای حافظیان صحبت می کردیم. در خلال بحثها یاد خاطره ای از خانم انصاری افتادم و تصمیم گرفتم که آن را نقل کنم. بعد هم اتفاق جالب تری افتاد که یاد این جمله معروف آقای دکتر حری افتادم که می گفتند: "انگار پشت تریبون و میکروفن به آدم وحی می شود". واقعا همانجا براي اين خاطره اسمي ساختم كه درست و غلط و پيشينه داشتن و نداشتنش را نمي دانم. ولي خودم خيلي مشعوف شدم. عبارت "خواندن شيء گرا" يا "object-oriented reading" برای این عمل به ذهنم رسید. اصل ماجرا از این قرار بود که در آذرماه 84 که تازه به اهواز رفته بودیم، از دانشکده بین المللی پرستاری و مامایی آبادان با من تماس گرفتند که تماس قطع شد و نفهمیدم که چکارم داشتند. تا اینکه در اردیبهشت ماه85 دوباره تماس گرفتند و گفتند که می خواستیم همایشی در حوزه کتابداری و اطلاع رسانی برگزار کنیم. چند ماهی برنامه ریزی شد و بالاخره در هفته کتاب و آذرماه 1385 یک همایش یک روزه را در این دانشکده ترتیب دادیم. خانم رهادوست و نوش آفرین انصاری را هم برای سخنرانی دعوت کردیم. شب اول قبل از همایش را میهمان رویا خانم مکتبی فرد بودیم و شب بعدی که بعد از همایش بود، اساتید و دوستان منزل ما بودند. جای همه خالی. بودن در کنار اساتیدی چون خانم انصاری، خانم رهادوست و دکتر معرف زاده خودش دنیایی آموزش است. فکر کردم حضور خانم انصاری خیلی می تواند مغتم باشد و از فرصت استفاده کردم تا خانمهای همسایه مان در ساختمان به اتفاق بچه هایشان دیداری با خانم انصاری داشته باشند. خوشبختانه دیدار خیلی خوبی شد و بعدها خیلی بر خانواده ها و بچه ها اثر گذاشت.
جالب ترین اتفاقی که افتاد و به این نوشته مربوط است این بود که یکی از مادران با خانم انصاری صحبت می کرد و اظهار نگرانی می کرد که علی رغم تشویقها و تلاشهای او، دختر کلاس چهارمی اش زیاد کتاب نمی خواند. جواب خانم انصاری برایم خیلی آموزنده و جالب بود. ایشان گفتند اگر این نیلوفر خانم بروند توی باغچه و یک برگ درخت را بیاورند و لای کتابشان بگذارند مثل این است که یک کتاب را خوانده اند. اصلا شاید لازم نباشد که بچه ها حتما به شکل کلاسیک مطالعه کنند. بلکه هر ابزاری که باعث یادگیری آنها بشود، مانند خواندن کتاب است. اگر چه ممکن است اثرات و شیوه آن متفاوت باشد. این صحبت از کسی که رئیس شورای کتاب کودک است و واقعا خواندن کودکان دغدغه اصلی سالهای زندگی اش بوده است برایم خیلی جالب بود.

http://www.up.egyup.com/images/95696048479028040283.jpg
نکته دیگری که در همان پشت میکروفن تلنگری به من زد و به قول سهراب "به هوشیاری رسیدم" این بود که در نشستی درباره کتابخانه های عمومی با آقای دکتر افشار هم مصاحبه بودیم. در بخشی من به درون زاد کردن نیاز به خواندن و کتابخانه اشاره کردم و گفتم که مردم صبحها برای شیر ساعتها توی صف می ایستند اما به راحتی از احتیاجات خواندنی و فرهنگی شان می گذرند. اگر این ها هم به آن حدت و شدت از نیاز برسند، کتابخانه های مجبورند که خودشان را همراه و روزآمد کنند. اگر چه قضیه سلسله مراتب نیازهای مازلو و مسائل حاشیه ای فرهنگی را می دانستم ولی همیشه فکر می کردم که باید نیاز به کتاب و خواندنی هم مانند آن نیازها باشد و اگر بشود کاری کرد که به این سطح برسد خیلی خوب است.
اما آقای دکتر افشار نظری غیر از این داشتند و گفتند که قرار نیست که اینها مانند هم بشوند و هیچ وقت هم نمی شوند، چون جنس اینها متفاوت هستند و اصلا ذات انسان طوری است که خیلی کم و در سطح استثناها ممکن است نیازهای اولیه زندگی اش تحت الشعاع نیازهای سطح بالایی مانند خواندن و فرهنگ بشود. هیچ گاه هم نمی شود اینها را با هم عوض کرد.
البته بعدا که با خودم فکر کردم دیدم که این اتفاق نیازهای برتر بالاتر از نیازهای اولیه هم افتاده و هم می افتد. مثلا سال پیش در خبرها خواندیم که مردم تهران برای خرید جلد آخر کتاب هری پاتر، از شب قبل جلوی چاپخانه در صف ایستاده بودند.

حرفهای زیادی هست که حرف دله و باید گفته بشه. و تا گفته نشه مثل نفس می ماند که خفه می سازد اگر آید و بیرون نرود. اینجا بهترین جاست برای حرفهای ناگفته و دل گفته ها...