هفته پیش و هفته پیش از آن تماما به نمایشگاه بازی گذشت. خوشبختانه مجالی بود که خیلی از دوستان این فضای مجازی را در فضای واقعی زیارت کنیم و کلی باعث خرسندی شد. نشست ها و کارگاههای نمایشگاه به زعم خودمان و بازخوردهای خیلی از دوستان که اظهار لطف کردند، به خوبی برگزار شد. همچنان نقایصی داشت و در آینده هم خواهد داشت. اما باز خوب بود. فضایی بود و پاتوقی و آن داستان همیشگی "گفتگو دانش خلق می کند".

در این خلال و  از پشت دیوارهای نازک اتاق مدیریت نشستها، جسته و گریخته چیزهایی از کارگاهها و نشستها شنیدم که برخی را که یادم مانده ذکر می کنم:

در کارگاه "اقتصاد نشر" آقای خیرخواه اشاره جالبی کردند که چاپ و نشر در کشور ما فعالیتی فرهنگی تلقی می شود، در حالی که اصل و اساسش اقتصاد است. ناشر و چاپخانه و ... خیلی اوقات اصلا به فرهنگ و فرهنگی بودن کاری ندارند و اگر دست و پایی داشته یا راهی داشته باشند که از سرمایه شان بهتر استفاده کنند، تمام عزت و احترام کار فرهنگی نشر را یک جا واگذار کرده و سودای خویش پیش می گیرند. صد البته خیلی اوقات هم این کارهای فرهنگی و بدون سود آنچنانی از روی عشق اتفاق می افتد. حرفشان را تا حدودی قبول دارم.

 آقای حیدری نژاد در کارگاه "مقدمات خبرنگاری" چند نکته گفتند که این دوتا یادم مانده:

خبرنگار باید باور داشته باشد که همیشه خبری هست.

خلاقیت در خبرنگاری خیلی مهم است. اگر گفته شد که "سگی مردی را گاز گرفت" این بار خبری چندانی ندارد. اگر چنین اتفاقی بیافتد بار خبری زیادی دارد "مردی سگی را گاز گرفت"

هفته پیش، در سازمان ما یعنی "سازمان آموزش و تحقیقات کشاورزی" نمایشگاهی از فعالیتهای "موسسه تحقیقات کرم ابریشم" برگزار شد. آقایی به نام مهندس بیابانی، در این نمایشگاه توضیح می دانند. جای همه دوستان خالی. ایشان سواد عمومی بسیار خوبی داشتند، مسلط، با علاقه و از روی عشق توضیح می دادند و چندین بار بنده برای استماع سخنان و توضیحاتشان رفتم. دفعه قبل هم که آمده بودند، چندین بار مستمع سخنانشان بودم. آنچنان دنیای اعجاب انگیز کرم ابریشم را تشریح می کردند که از شنیدن صحبتهایشان سیر نمی شدیم. بازهم معجزه عشق به کار را دیدم و کمی امیدوار شدم. جملاتی هم گفتند که اینها یادم مانده: "ریسک یعنی خلاقیت". تفکر دولتی، تفکری محدود کننده و دشمن خلاقیت است. در آخر هم آنقدر علاقه مند شدم که چند تایی کرم ابریشم گرفتم و الان هنوز منتظریم تا پیله ببندند و هر روز قبل از بیرون آمدن از خانه باید ابتدا برگ توت تر و تازه برای آنها بیاورم و بریزم. بچه ها هم حسابی با آنها زندگی می کنند. فرزاد که کلی با آنها نمایش اجرا می کند و فربد کوچولو هم که اگر غافل شوی، یکی دو تای انها را نوش جان کرده است یا له کرده است.

روز جمعه در نمایشگاه فرزاد خان هم همراهم بود. طفلک آنقدر بابا ندیده شده بود که علی رغم اینکه مریض بود، حاضر نشد ظهر به خانه برود و پا به پای من تا ساعت ۹ شب در نمایشگاه ماند. جالب تر از همه این بود که وقتی من دستگاه ضبط صدای مدرس کارگاه را بر روی کامپیوتر روشن کردم و احسان خان محمدی کارگاه وب ۲ را شروع کرد، فرزاد همچنان پشت تریبون ماند و به عنوان دستیار احسان، تا نیمی از کارگاه مسئولیت پرت کردن حواس شرکت کنندگان را به عهده گرفت. برایم جالب بود که زیاد جوگیر نشد و حرکت چندان غیر معقولی انجام نداد. هر لحظه انتظار به هم ریختن چیزی یا بر هم ریختن نظم عمومی و خصوصی کارگاه را داشتم که خوشبختانه به خیر و خوشی تمام شد و اتفاقی نیافتاد.

این هفته یعنی پنجشنبه هم قرار است به شهر و دیار خودمان برگردیم و در همایش "کتابخانه ها: مراکز مدیریت دانش"  در شهر همدان شرکت کنیم.

در رادیو جوان، برنامه ای که آقای مهران دوستی مجری آن است و حدود بین ساعت ۴ و ۵ پخش می شود به صورت سریالی، بخشهایی از کتاب "راز" معروف را اجرا می کنند. خیلی طرفدار دارد. یکی از جملات امروز آن این بود که "خانمی که خیلی دوست داشت نسخه ای از کتاب راز داشته باشد و نمی توانست آن را بخرد، کپی جلد آن را بر روی تابلو یا یخچال ؟ خانه اش نصب کرد و دو روز بعد یکی از دوستانش نسخه ای از کتاب راز را به او اهدا کرد.