يك نكته بيش نيست غم عشق وين عجب

كز هر زبان كه مي شنوم نا مكرر است

حتما اين شعر را شنيده يا خوانده ايد. خيلي ساده است اما اصلي به بلنداي تاريخ زندگي بشر را اشاره مي كند. اين را خودم لمس كرده ام. ديوان حافظ و گلستان را كامل خواندم. اخيرا هم دارم مثنوي معنوي را مي خوانم. در لا به لاي سطور اين كتابها و فراوان كتابهاي ديگر، فقط يك رشته نامرئي هست كه همه جا و هميشه هست. مي توان از لابه لاي هر سطر و كلمه آن را حس كرد. و آن هم عشق است و لاغير. خيلي ها از عشق گفته اند. تقريبا شايد بتوان ادعا كرد كه هر كس گوشه پنجره اي از وجودش را به روي احساسش باز كرده است، لاجرم از عشق گفته است. چه يك سطر چه يك ديوان. يكي مانند حافظ و مولانا، عشق را به زيباترين كلام و بيان و در اوج گفته. يكي ديگر هم در سطري ساده و بياني الكن. اما به هر حال همه عشق و نيروي جادويي آن را دريافته اند. و شايد همين عشق عامل گفتن و سرودن، نواختن و ترسيم كردن و ... بوده است. كه اگر نبود هيچ يك از اينها هم نمي آمدند. عشق كتابدارانه - هر چيزي با كتاب خوشتر است.

اما اين گفته هاي با ربط و بي ربط در باب عشق چه ربطي به من و اين وبلاگ دارد. مي خواهم بگويم، اگر بتوانم كه آنچه را در درونم مي جوشد بنويسم، كه نمي توان عشق را فقط عشق با معيار و معناي عرفاني يا عشق با معناي زميني تعبير كرد. عشق هم مراتب و درجاتي دارد. ما خودمان انتخاب مي كنيم كه در چه درجه اي از آن باشيم. اما مهم اين است كه هست. عشق به علم و خواندن هم نوعي عشق است. مثلا اديسون كه بيش از 2000 اختراع دارد، مي گويد من حتي يك روز هم كار نكردم. در تمام اين مدت تفريح كردم. چون عاشق كارش بود. و اين عشق عاملي براي تمامي يافته هايش بود.

بايد گشت و يافت آنچه را در آن آرامش مي يابي. آن همان عشق است. هيچ معياري و خط كشي هم ندارد. فقط مي توان آن را حس كرد و بس.

پس بايد گشت و اتفاقا اين يكي يافت مي شود.