اینجا مسکو 7: آیبیبیوای 37: گوگل مپ خائن، ببينيمتون بي کرونا
روز يکشنبه 21 شهریور 1400 (12سپتامبر 2021) شده است و ديشب آنقدر دير رسيديم و پياده روي کرديم که ديگر نايي براي نوشتن نمانده بود. با حسرت مطالب تلنبار شده در ذهن به خواب رفتم. صبح تلافي کردم و بر روي اجاق گاز برقي (با اينکه روسيه يکي از بزرگترين منابع گازي را دارد از گاز شهري در آشپزخانه خبري نيست) با کره فراوان يک نيمرو درست کردم و با مخلفات روسي زديم بر بدن که آماده نوشتن و تخليه اين همه کلمه هاي منتظر مانده در مغز شويم. در اتاق ميز تحرير نبود و مي آمدم در سالن که ميز داشت اما آنجا سرد بود و بايد با کاپشن و لباس ضد سرما مي نشستم.
امروز روز آخر کنگره است و قرار داشتيم که ظهر به بعد به کنگره برويم. ميدان سرخ را درست و حسابي نديده بوديم و گفتيم که سري به آنجا بزنيم و به چشم خريدارتر آنجا را بگرديم. با اتوبوس که کشف خيلي خوبي است رفتيم. خيابان النکا که بسيار زيبا و طراحي شده است، پر از گروه هاي موسيقي و هنري بود که هر کدام فارغ از غم دنيا و البته کرونا مشغول بودند و سوژه هاي زيباي فيلم و عکس بودند اما افسوس که برخي حرکات موزون قابل اکران عمومي در اينستاگرام و شبکه هاي ديگر نبود و بايد براي خودمان نگه مي داشتيم. مغازه هاي زيبا پر از ماتروشکا و سوغاتي بود. در يک کليسا محصولات روستايي خيريه فروخته مي شد که خيلي دلبري مي کردند. در ميدان سرخ داشتند داربستهاي مراسم سالروز مسکو را جمع مي کردند. زيبايي هاي خيره کننده اين ميدان و معماري افسونگر آن آدم را با خود مي برد. جمعيت هم به نسبت قبل و با توجه به روز تعطيل بيشتر بود.
تصميم گرفتيم که برويم و داخل کرملين را ببينيم اما با ديدن صف طولاني که بود منصرف شديم و ترسيديم که نصف روزمان که از ساعت 9 شروع شده بود را از دست بدهيم. به سمت پائين ميدان کليساي سنت باستيل که قبلا از دور ديده بوديم رفتيم. فوج فوج جمعيت در حال فيلم و عکس گرفتن بودند. گنبدهاي رنگين و اعجاب انگيز کليسا که شايد معروفترين بنا و نماد روسيه است، آدم را هيپنوتيزم مي کرد. همانجا لايوي از محيط و منطقه گرفتم که خيلي مورد توجه حاضران در لايو اينستاگرامي قرار گرفت. تازه متوجه شديم که در پشت کاخ چه بهشت ديگري نهفته است. محوطه وسيع و بدون مانعهاي معمول که ديد را کور مي کند، بر روي سنگفرش تميز و دلنشين آنجا که به پل و رودخانه مسکو و پارکي سرسبز در سمت چپ ختم مي شد چشمگير بود.
راهنمايي شديم که خيابان آربات را ببينيم چرا که يکشنبه است و گروه هاي موسيقي و هنري به آنجا سرازير مي شوند براي اجراي برنامه هاي موسيقيايي و هنري. گفته بودند پياده از ميدان سرخ نزديک به 15 دقيقه است اما افسوس که هميشه به ابزارها نمي شود اعتماد کرد. با خيل جمعيت به سمت جنوب و چپ محوطه ميدان سرخ رفتيم که به پارکي تر و تميز و خرم وارد مي شد. سر ظهر شده بود و ما هم از فرط پياده روي گرسنه شده بوديم و سوز سرما هم آزار دهنده شده بود. در همان پارک با داشته هاي درون کوله ناهار را زديم.
کمي جلوتر در مسيرمان در ميان پارک يک چيزي به اسم مديا سنتر ديديم. جايي که همه چيز الکترونيکي و ديجيتالي بود. فيلمهاي فضايي و بازي هاي الکترونيکي و طراحي ساختمان هم مدرن بود. يک ربات کافي من ديديم که فيلم هم گرفتيم و بعد از سفارش قهوه شما را مي داد و خلاص و خيلي مورد توجه بود. از مديا سنتر بيرون آمديم و به سمت پل روي رودخانه زيبا و وسيع مسکو حرکت کرديم. گروهي دو چرخه سوار با آرامش و موزيک ملايم در حاشيه خيابان و پل و بعد رودخانه حرکت مي کردند. از روي پل نماي خيلي چشم نوازي از رودخانه با کشتي هاي توريستي روي آن و ميدان سرخ و گنبدها و مناره هاي رنگين و شهر مسکو ديده مي شد. طبق نقشه از کنار رودخانه پيش رفتيم و هي انتظار رسيدن به خيابان معروف آربات را داشتيم اما نشان به آن نشان که گوگل مپ به جاي اينکه ما را از مسير شمال ميدان به مقصد راهنمايي کند که فقط 15 دقيقه فاصله بود، ما را از مسيري که دور سر مي چرخيد هدايت کرد و با اجازه ساعت سه و نيم بعد از ظهر به آربات رسيديم. يعني حدود 5 ساعت پياده روي از صبح تا آن ساعت. آخرهاي مسير ديدم که از جلوي موزه پوشکين و کليساي صليب مقدس رد شديم و آه از نهادم بلند شد که اينها در شمال ميدان هستند.
خيابان معروف آربات پر از فروشگاه هاي برند و مردم خوشحال و ماشينهاي آنچناني بود که حتي موفق به رويت جمال بي مثال لامبورگيني هم شديم. سينما و تئاتر و قيمتهاي سرسام آور از مشخصات آربات بود. اما از حق نگذريم زيبا بود به ويژه نيمکتهاي چوبي با طراحي خاصي که براي پياده روندگاني مثل ما نعمتي بود.
تصميم گرفتيم به کنگره برگرديم و سخنراني خانم دانش که در نشست آخر ارائه مي شد را در سالن بشنويم. به ايستگاه اتوبوسي رسيديم و ديديم که وقت تنگ است. سعي کردم در مسير سخنراني را گوش کنم که با قطع و وصل همراه بود. بالاخره وقتي رسيديم به سالن نيمي از سخنراني خانم دانش را شکار کرديم.
مراسم اختتاميه بعد از کمي استراحت در سالني بزرگ در محل همان کتابخانه دولتي کودکان روسيه برگزار شد. اين کتابخانه بزرگترين کتابخانه کودک جهان است (البته نمي دانم واقعا درست است يا خير) و امکانات آن براي اين کارها عالي است. در مورد جزئيات کنگره چيز زيادي نمي نويسم و مجددا ارجاع مي دهم به گزارش مفصل خانم دانش در سايت فرهنگنامه کودکان شورا. خانم آنجلا لبدوا صحبت کرد و تريبون را داد به خانم ماريا ودنياپينا (رئيس کتابخانه دولتي کودکان روسيه) که با دختر کوچولوي سه چهار ساله اش آمده بود روي سن. بعد هم نماد ايبي را که يک مرغابي تزئين شده زيبا بود به سفير مالزي که قرار است کنگره 2022 در آنجا برگزار کند دادند. کليپهاي زيبا و اغواکننده اي را تيم مالزيايي آماده کرده بودند و خيلي هم تعارف و اصرار کردند که حتما براي سال بعد به مالزي برويم. در ميان برنامه ها هم برنامه هاي مفرحي توسط کودکان البته به زبان روسي اجرا مي شد. در آخر برنامه هم يک گروه لزگي با حضور آقايان کلاه پشمي بر سر و خانمها با لباسهاي سنتي برنامه اجرا کردند که خيلي مفرح و البته نزديک به فرهنگ آذري و ترکمني ما بود. ناگفته نماند که به علت پياده روي مفصل امروز در جاهايي از برنامه چشمانمان سنگين شد و با آن همه سرو صدا چرتي هم زديم. شام مفصل روسي در انتهاي برنامه تدارک شده بود و عکسهاي يادگاري و خداحافظي و باميد ديدارهاي زود زود و بي کرونا خاتمه بخش مجلس بود.
حرفهای زیادی هست که حرف دله و باید گفته بشه. و تا گفته نشه مثل نفس می ماند که خفه می سازد اگر آید و بیرون نرود. اینجا بهترین جاست برای حرفهای ناگفته و دل گفته ها...