جور دیگر هم می توان دید
این دو روزی که به خاطر برف و یخبندان در خانه بودیم، فرصت خیلی خوبی بود برای کارتون دیدن. هرچند مجبور بودم که با فرزاد همراهی کنم، اما لذت بخش هم بود. یکی از کارتنهای زیبایی که برای چند دهمین بار دیدم، کارتون "کارخانه هیولاسازی" بود. نمی دانم این کارتون را دیده اید یا نه؟ این کارتن داستان شهری است که انرژی آن از طریق صدای جیغ بچه ها تامین می شود. گروهی که سردمدار این شهر هستند، با ترساندن بچه ها باعث می شوند که جیغ آنها درآمده و به این وسیله انرژی لازم را تولید و ذخیره کنند. برای این کار یه تربیت هیولا می پردازند. هر هیولایی که بتواند جیغ بیشتری از بچه ها بگیرد، امتیاز بالاتری به دست می آورد. و برای تولید جیغ، تربیت هیولا و ترساندن بچه ها، دستگاههای پیچیده و عجیب و غریبی دارند.
قصد ندارم کل داستان را اینجا تعریف کنم. اصل ماجرا را خودتان ببینید.
اما نکته جالب این کارتون این بود که طی ماجراهایی، در آخر داستان "سالی" که ترسناکترین هیولای شهر هیولاها بود به این نتیجه رسید که خنده بچه ها هم می تواند انرژی تولید کند. خیلی هم بیشتر از جیغ و گریه. به همین دلیل کاربری کارخانه را تغییر داد. هیولاها برای خندان بچه ها آموزش می دیدند و مواد اولیه این کارخانه از گریه و جیغ به خنده و قهقهه تبدیل شد. اتفاقا میزان تولید هم بالاتر رفت و همه شرایط روحی و روانی بهتری هم پیدا کردند.
نکته اینجاست که اگر می شود با خنده کاری را کرد، گریه چرا و اگر با مثبت اندیشی کاری بهتر پیش می رود، منفی اندیشی چرا؟
اين هم يك عكس دسته جمعي از برو بچه هاي كارخانه هيولاسازي
با تشكر از خانم پازوكي براي ارسال عكس.
حرفهای زیادی هست که حرف دله و باید گفته بشه. و تا گفته نشه مثل نفس می ماند که خفه می سازد اگر آید و بیرون نرود. اینجا بهترین جاست برای حرفهای ناگفته و دل گفته ها...