دیگر گذشته و رفته، حالا بگذار لذتش را ببریم. این آخرین تسلای خاطر این مسافر خسته از بدو بدوهای سفری دیگر در کورسوی چراغ رو به خاموشی حمایت از سفرهای علمی است. دلم پر می کشید که در آن چهار صندلی ردیف وسط هواپیمایی قطر همه اعضای خانواده ام نشسته بودند. اما گاهی نمی شود که نمی شود. سال 2016 که ایفلای لهستان را شرکت کردیم، فکرش را هم نمی کردیم که با هزینه چهار نفر آن سال، الان یک نفر تنها با دلهره و چرک‌دلی سفر کند. اما چه می شود کرد که چرخ دنیا روی یک پاشنه نمی چرخد و در ایران ما هم که همیشه خدا این چرخ یا زنگ زده یا در حال منفجر شدن است. هر چقدر به در و دیوار زدم که بشود همه با هم بیاییم نشد و بالاخره خودم تنها روی آن صندلی نشستم و شدم مسافر ایفلای یونان. امیدوارم که متهم به تنهاخوری نشوم.

این سفر مصادف شد با چند اتفاق که قصد داشتند نگذارند آب خوش این سفر تاریخی و ویژه از گلویمان پائین نرود. یکی اینکه هنوز تکلیف ملت و سیاست و اقتصاد و ... با خودش روشن نشده. هنوز مردم در شوک افزایش منفجر شده قیمتها هستند و باور کردنش سخت است که یکباره هزینه ها حداقل 4 برابر بشوند. اما کم کم عادت می کنند. کما اینکه الان دارند خودشان را برای خیلی کارهایی که در یکسال گذشته از آن اجتناب می کردند مثل همین سفر خارجی، مجاب کرده و آماده می کنند. دیگر اینکه، به خاطر همین وضعیت اقتصادی، بودجه دانشگاه ها هم کم شده و معلوم نیست گرنتی و حمایتی در کار باشد. ما که ریسک کردیم و دل به دریا زدیم و آمدیم. اگر دادند که ناز شصتشون. اگر هم ندادند، مفت چنگشون. پای سفر آن هم به یک کشور دیدنی و تاریخی در میان باشد، گور بابای دنیا و مال و منالش. ما که در این سالها، دار و ندارمون رو گذاشتیم پای سفر و جهانگردی در حد خودمان، این سفر هم رویش. یکی داشت مثلا از من راهنمایی و قوت قلب می گرفت برای سفر و اینکه دلش را به دریا بزند و برود یا خیر. در مورد کشورها و هزینه ها و رفت و آمدهای این چندساله پرسید. بعد با خودش چرتکه انداخت و گفت می توانستی با این پول حداقل 5 پراید بخری. یا حداقل یک آپارتمان. یاد آن جوک عادت ایرانیها بعد از مطب دکتر افتادم که اولین کارشون اینه که حساب کنند در این فاصله دکتر چقدر در آورد. البته من امسال به دلیل درگیری برای انتخاب رشته یکی از آشناهای نزدیک، در هر جلسه مشاوره انتخاب رشته محاسبه می کردم که چقدر این بابا با این سن و سال و اعصاب و عملکردش، کاسب شد؛ یحتمل کمی بیشتر از یک دکتر متخصص و مغز و اعصاب و کمی کمتر از یک دکتر متخصص جراحی زیبایی.

از سال پیش، در بین همه کنفرانسهای ریز و درشتی که ردیف شده بودند، دو تا بدجور چشمک می زدند. یکی کنفرانسی در ونیز ایتالیا بود و یکی دیگر هم همین ایفلای یونان. کنفرانس ایتالیا به سه دلیل مهم رد شد. اول اینکه خیلی زود بود و در خرداد ماه بود که هنوز آمادگیش را نداشتم وکلاسها ادامه داشت. دیگر اینکه هزینه ثبت نامش بیشتر از 450 یورو بود و سوم اینکه کنفرانسی تخصصی ویژه رشته ما نبود. ایفلا پارسال در مالزی را نرفتم چون هم مالزی را قبلا دیده بودم و هم خیز برداشته بودم برای دیدن آتن و یونان.

از مدتها قبل کارهای سفر شروع شد. سیستم گرنت دانشگاه تغییر کرده بود و دیگر لازم نبود که فرمهای دستی تکمیل و امضاء شوند. باید در سیستم گلستان درخواست، پذیرش و بقیه فرمها را آپلود می کردیم. البته کم سختی نداشت. باید اول کنفرانس وارد شده و تائید می شد که خودش به تنهایی یک پروژه بود. یک جایی از ثبت ایراد داشت و دیگر نه می شد آن را کامل کرد و نه می شد حذفش کرد و همینطوری دو سه هفته ای کار گره خورد. بعد هم چون تازه شروع سیستم اتوماسیونی این فرایند بود کلی مشکل داشت که با هزار و یک خون دل و برو و بیا بالاخره حل شد.

اما در آخرین مرحله یک مصیبت بزرگ در این فقره پیش آمد کرد. از همان سالی که سفرهای علمی و کنفرانسی را بیاغازیدم، ناخودآگاه افتادم به پیشخوری گرنت. یعنی اینکه در سال 94 دو سفر رفتم و یکی را گذاشتم به حساب گرنت 95 و این زنجیره همینطور ادامه پیدا کرد. امسال به دلیل تغییر و تحولات و مشکلات مالی، به اشد سخت گیری رسیدند و کلا پیشخوری گرنت را قدغن کردند. در تیرماه، برای ارائه طرح شبکه کتابخانه های دانشگاهی ایران، در مشهد همسفر معاون محترم پژوهشی دانشگاه شدم و گفتم همانجا با ایشان مذاکره می کنم. مذاکره شد اما افاقه نکرد. این شد که بدون حکم ماموریت با بار مالی و با دلی لرزان و بدون هیچ حکمی، این سفر را کلید زدیم. تنها نقطه امیدمان این شد که برای پرداخت حق عضویت ایفلا یک امتیازکی بدهند که شاید بشود کاری برایش کرد.

این عضویت کتابخانه ما در ایفلا هم خودش داستان مفصلی دارد. سال 96 که خانم سالمرون، رئیس وقت ایفلا، آمدن تهران و کتابخانه ما را هم بازدید کردند مقرر شد که ما به عنوان اولین کتابخانه دانشگاهی ایران عضو ایفلا بشویم. اما پرداخت حق عضویت در شرایط ایران کاری است کارستان. سال گذشته در پرتغال و زحمتی که به خانم خیبری (به پرتغالی نه فارسی) دادم و ماجرایش شرح داده شده، حق عضویت پرداخت شد. اما هنوز هم که هنوزه فکر کنم سندش رد نشده. می گویند باید به ارز بانک مرکزی آن وقت محاسبه شود در حالی که من با ارز آزاد حسابش را رسیده ام. امسال هم هر چه کردیم چون رقم کم بود، صرافیها قبول نمی کردند که بپردازند. با کارت اعتباری هم ریسک بود. به همین خاطر تماس گرفتیم و ایفلا قبول کرد که حضور در محل کنفرانس آتن پرداخت کنیم. من پول گرفتم و رفتم 551 یورو به هر یوروی 13050 تومان خریدم. البته با کلی دنگ و فنگ. فقط یکبار در سال می شود ارز خرید و باید کارت ملی و کارت بانکی و موبایل همه به اسم شخص شخیص شما باشد. به سلامتی دیگر تا آخر امسال از نظر خرید ارز عقیم به حساب می آییم و دیگر باید خانه نشینی کنیم.

آشنای این سالهایمان هم که با خیال راحت بلیط مطمئن برایمان تهیه می کرد به خاطر کسادی کار آژانسهای مسافری کار آژانس را بوسید و گذاشت کنار. به همین خاطر خودم با استفاده از سرویسهای داخلی بلیط را تهیه کردم. بماند که چقدر دلهره داشتم. با اینکه تا حالا بارها بلیط ازشان خریده ام و مشکلی هم نبوده ولی واقعا هنوز هم وقتی می خواهم به حسابهای آنلاین اینچنینی پولی بریزم دست و دلم می لرزد. اما حالا که در هتل آکروپولیس آتن نشسته ام، یعنی اینکه کارشان درست بوده و مشکلی در کار نبوده است.

هتل اما مصیبتی دو چندان داشت. سایت کنفرانس امسال یکی از بدترین سایتها بود. هم کند بود و هم اینکه گزینه ها را باز نمی کرد. مثلا همین گزینه هتل و ثبت نام و پرداخت قبلا باز بود اما در هفته آخر اصلا باز نمی شد. تصمیم داشتم که ثبت نام آنلاین کنم. دو روز تمام سرو کله زدم تا دست آخر از روی موبایل موفق شدم لینک را باز کنم و ایمیل کنم تا از توی کامپیوتر باز شود. سه گزینه ثبت نام داشت. ارلی برد (زود) که هزینه روزانه می شد 180 یورو و کلاسیک که تا 20 آگوست وقت داشت و من در آخرین ساعت به رقم 207 یورو ثبت نام کردم و گزینه دیر هنگام و زمان کنفرانس که رقم می شود 240 یورو.

طبق تجربه سالهای پیش رفتم سراغ بوکینگ و با استفاده از گزینه های بوکینگ و گوگل مپ به سراغ پیدا کردن هتلی که هم به مرکز شهر نزدیک باشد و هم به محل کنفرانس. چقدر هتل آپارتمانهای عالی با قیمت مناسب پیدا شد که امکانات خوبی داشتند اما با اینکه گزینه آنهایی که موجود هستند را بده را زده بودم، در آخرین لحظه پرداخت می دیدی می نویسد که موجود نیست. من به این قضیه مشکوک شدم. این خودش بیش از نصف روز وقت گرفت و البته دلهره ایجاد کرد. بالاخره با هر سختی که بود همین هتل آکروپولیس را پیدا کردم به شبی 83 یورو و برای دو شب گرفتم. آخر تجربه ثابت کرده بود که اگر هتلی را خوشت نیامد می توانی عوض کنی به شرطی که همه روزها را نگرفته باشی. هتل را از روی سایت خود هتل گرفتم اما دیدم که فقط رزرو است و دوباره دست به کار شدم که که آن را قطعی از بوکینگ یا جایی بخرم که خطا می داد که پر است. در همین اثنا تقریبا ده دقیقه بعد تلفنم با کد 663 زنگ زد که اول فکر کردم از اهواز است. اما در کمال تعجب دیدم از خود آتن و هتل تماس گرفته اند و پرسیدند که کی می رسم و آیا چیز خاصی مد نظرم هست یا خیر؟ داشتم شاخ در می آوردم هم از اینکه اینقدر سریع اقدام کردند و دیگر اینکه نباید چیزی پرداخت می کردم و هتلم هم قطعی است.

یکی از انگشت به دهان برنده ترین قسمتهای سفر هم تهیه غذا بود. سالهای پیش غذای آماده و نجات دهنده هانی را حداکثر به 7000 تومان می خریدیم. امسال به علت گرانی هانی، مارک "چیکا" هم اضافه شده بود و چیزی حدود 20.000 تومان باید بابت هر غذا پرداخت می کردیم که کلی هزینه بود.

پروازم با قطر برای ساعت 12.45 دقیقه روز پنجشنبه 31 مرداد 98 بود. ساعت هشت و نیم راهی فرودگاه شدم و سوای پروازهای نجف و کربلای عراقی و عربی، علیرغم گرانی و همه این حرفها، فرودگاه همچنان مملو از آدم بود. ما ایرانیها هیچ وقت از اصولمان که همانا زندگی را به هر روشی پیش ببر، کوتاه نمی آییم. اتفاقا الان دیده ام که خیلی ها اصرار بیشتری برای سفر رفتن دارند. در سریال هیولای مهران مدیری، آلارم گوشی زن چمچاره به صدا در می آید و شوهره می پرسد که این زنگه قرصهاته. زنه می گه این "زنگ قپیه". هر شب این موقع باید زنگ می زدم و چندتا قپی می آمدم. حالا سفر خارجی هم برای خیلی ها شده قپی که بتوانند چند صباحی آن را به رخ بکشند. هزینه پرداخت خروجی هم الکترونیکی شده اما متاسفانه دستگاه کاغذش گیر کرده بود – طبق معمول_ و هیچ متصدی هم نبود که رسید بدهد. 220.000 تومان هم خروجی پرداخت کردیم و چون پاسپورت را هم اسکن می کند دیگر نیازی به رسید کاغذی نبود.

سفر رفته ها می دانند که برای یک سفر یک هفته ای خارج از کشور، هر چقدر هم که حرفه ای باشی، آنقدر رفت و آمد دارد و باید حضور ذهن داشته باشی که چیزی از قلم نیافتد، که آدم واقعا از پا در می آید. به همین دلیل تا می رسی توی هواپیما و پشتت به صندلی و آرامش آن می خورد، به خوابی عمیق می روی.

بازهم فرودگاه درندشت شیخ حمد دوحه که آنقدر وسیع است اعصاب آدم را خرد می کند و سر و تهش را نمی شود دید و سیاحت کرد. هواپیمای قطر به آتن با یک سوم مسافر یک ایرباس A-330 به حرکت در آمد. نکته جالب این است که همین هواپیمایی قطر در تهران با تقریبا یک ربع تاخیر راه افتاد اما برای آتن دقیقا راس ساعت 16.10 دقیقه حرکت کرد و راس ساعتی که قرار بود فرود بیاید به زمین نشست. در جایی خواندم که یونان بیش از 2000 جزیره دارد که حدود 200 تای آن اصلا کامل شناخته شده نیست. یاد سس هزار جزیره خودمان افتادم و گفتم این کشور با 2000 جزیره واقعی این همه سرو صدا ندارد که سس هزار جزیره ما دارد. ورود به یونان مثل بازی استپ هوایی است که تا می خواهی کمی خاک ببینی بلافاصله دریا ظاهر می شود و تا می خواهی دریا ببینی به خشکی می رسی. اینجا هم یاد خاک یکپارچه وطن افتادم که این همه انقطاع و شکست در خاکش نیست.

توی راهرویی که به سمت هواپیما می رفتیم صدای فارسی حرف زدن شنیدم و دیدم دو آقای ایرانی هم دارند می آیند. دست بر قضا رفتیم و در ردیفی نشستم که هر دوی آنها همسفر و هم صندلی ام بودند. از گرگان آمده بودند برای سرمایه گذاری در آتن. می گفتند ببینیم چه می شود. وضع ریالیمان خوب است و دنبال یک ممر درآمد ارزی برای مخارج تحصیل و زندگی بچه ها در خارج از کشور هستیم. شاید هتلی بخریم، شاید خانه ای بخریم و اجاره بدهیم و .... ببینیم چه سرمایه گذاری می شود انجام داد. از تعجب این همه آینده نگری آنهم کجا، در کشوری مثل یونان که به عقل جن هم نمی رسد، انگشت به دهان ماندم.