اعتیاد سفید
من در زندگیام کلهم اجمعین، یک نخ و نیم سیگار کشیدهام. آنهم سالهای خیلی دور. شاید در 8 سالگی که کلاس دوم بودم. ماجرا از این قرار بود که در مجالس ختم آن قدیم، یکی از ابزارآلات پذیرایی از مهمانها همین سیگار بود. شاید برای اینکه غم و اندوه رو بشوره و ببره. سیگارها را مثل میوه و قند و چایی در بشقاب میگذاشتند و در جای جای مجلس قرار میدادند که ملت دستشون به راحتی بهش برسه. هنوز هم اینقدر متمدن نشده بودیم که در خانه و فضای بسته سیگار نکشیم. کلاً این سیگار نکشیدن جلوی بچه و در خانه و این سوسول بازیها جدیده. یکی از اقلام پرکاربرد آن زمانها هم زیرسیگاری بود. الآن فکر میکنم کلاً نسلش منقرضشده یا در حال انقراض باشه. ما که دو قلاده زیرسیگاری توی جهاز را تغییر کاربری داده و خوشبختانه فکر کنم شکستند و دیگر مورد پرسش بچهها هم قرار نمیگیریم که این موجودات بیهویت چیستاند. اگر اشتباه نکنم، در مراسم ختم مادربزرگ پسرعمویم (مادربزرگ مادری والا پدری که با ما مشترک بود) شیطنت ما گل کرد و پسته شلوارهایمان را پر سیگار کردیم. (توضیح حاشیه: شلوارهای مامان دوز قدیمی اکثراً جیب نداشت و ما همان کش بند تنبان را تا میزدیم و زیر آن کلی جنس میشد قاچاق کرد و حسابی کاربردی بود. بهش پسته شلوار میگفتیم. البته یک جاساز دیگر هم داشتیم و آن عبارت بود از گذاشتن پائین پیراهن در شلوار و ریختن کتاب و گردو و چاقو و ... در زیر پیراهن و روی شکم). سیگارها را برداشتیم و فکر میکنم با دوچرخه خودمان را به باغ رساندیم. با ترس و لرز توی کف کرتهای باغ خوابیدیم و سیگارها را آتش زدیم. کسانی که سیگار اشنو-ویژه قدیم را دیده و تست کرده باشند یا بویش را استشمام کرده باشند میدانند که از چه حرف میزنم. توتون ارگانیک و صد در صد نیکوتین خالص که پدر سینه را در میآورد. البته سیگارهای پیچشتون (بر وزن وینستون: به سیگاری که دست پیچ بود میگفتند) که دیگر آخرین درجه نیکوتین بود. چشمتان روز بد نبیند که یک پک به سیگارها زدیم و دو هزار سرفه به سراغمان آمد. با این حال با پررویی تمام یکی و نصفی سیگار را ولدود کردیم و کلی علف و برگ خوردیم که بوی آن برود. هنوز هم آن بوی خامی توتون در کامم هست. اما همان شد که شد. دیگر من سیگاری نکشیدم. خدا را شکر، به قول آقای دکتر افشار، به مزاجمان نساخت و مثل اینکه شامل دعای خیر پدر و مادر شده بودیم که مزاجمان با دود جماعت آخت نشد. تلخ کامی سیگار و البته فرهنگ خانوادگی که خوشبختانه کسی از نزدیکان سیگاری نبود و ترس و ... باعث شد که از این فقره جان سالم به در ببریم. طوری که تا همین الآنهم به ویژه در دوران سربازی و دانشجویی با افراد سیگاری زیادی دمخور بودهام اما هیچ گاه نشده که به آن تمایلی داشته باشم. حتی بارها وقتی دوستان دستشان بند بوده، خواسته بودند که سیگار را روشن کنم و روی لبشان بگذارم که این کار را هم نکردم. اصلاً لب زدن به سیگار معادل بود با شکستن اراده و مردانگی.
به هر حال این مقدمه مفصل را در باب این آوردم که اعتیادی را تجربه نکرده بودم تا اینکه اینترنت و موبایل از راه رسید. چند وقت پیش در حال مطالعه کتاب عالی "کتابفروشی سر نبش" (جنی کولگن بهتازگی با ترجمه مرجان رضایی) بودم که یکباره هوس کردم که به گوشیام نگاهی بیاندازم. گوشی دور بود و کتاب هم جذاب. همینطور مانده بودم که کتاب را رها کنم تا بروم و گوشی را بیاورم و نگاهی به آن بیاندازم. تا رسیدم به قسمتی از کتاب که خیلی عالی میگفت: "همیشه فرصت کتابخواندن را غنیمت بشمارید. آن لوس و ننر و نازک نارنجیِ لعنتی یعنی گوشی را همیشه میشود نگاه کرد". به این حال و روز خودم حساس شدم و دیدم واقعاً اگر مدتی مشخص به دور از گوشی باشم، حال و روزم نگران کننده میشود. هر چند گوشی واقعاً الآن حکم دفتر کار را برای من دارد و دائم در حال جواب دادن سؤالات یا خواستههای دانشجویان یا کارهای حرفهای هستم و در همان کوشی کوچولو کلی مقاله و کتاب میخوانم و گاهی ویراستاری و اصلاح و نقد و خیلی کارهای دیگر را انجام میدهم. یعنی واقعاً اگر با خودم صادق باشم، درصد کار حرفهای که با گوشی انجام میدهم به مراتب بیشتر از وقت گذرانی و تفریح با آن است. با این حال، نگران کننده شده است. برای اینستاگرامم زمان نیم ساعت در روز را گذاشتهام که خیلی وقتها به سرعت آلارم تمام شدن نیم ساعته ام را میدهد.
یاد نشستی که به نمایشگاه کتاب 32 ارائه کرده و خوشبختانه برگزار شد افتادم. عنوان نشست بود: "شبکههای مجازی: مفید برای کتابخوانی یا مضر". بخشی از صحبتهایم که در خبرگزاریها منتشر شده را چون رمقی نیست که دوباره بنویسیم (میخواهم گوشیام را چک کنم) اینجا میآورم:
"زین العابدینی به بیماریهای شبکههای اجتماعی پرداخت و گفت: شبکههای اجتماعی با گستره و وسعتی که دارند، در شکلدهی رفتار انسانها میتوانند مؤثر باشند. بنابراین میتوان از آن به عنوان دروازهای برای فعالیتهای کتابخانهای استفاده کرد. اما استفاده از این فضا عوارض و مشکلاتی به همراه دارد؛ افسردگی، فردگرایی و خودشیفتگی مهمترین عوارض آن است.
وی افزود: یکی از مهمترین مشکلات بروز وابستگی در افراد است. افراد معمولی یه طور متوسط روزانه ۱۱۰ بار گوشی خود را چک میکنند. بیماری دیگر در ارتباط با این مسئله موفوبیا نام دارد که در آن فرد در صورت همراه نداشتن گوشی خود دچار استرس میشود. بیماری فوبینگ نوع دیگر از بیماریها است که در آن فرد بیش از حد درخود فرو میرود و در شبکههای اجتماعی به صورت افراطی پرسه میزند. افراد دارای این بیماری روزانه بیش از ۵ ساعت از وقت مفید خود را در شبکههای اجتماعی میگذرانند. وبولیک از دیگر بیماریهای این حوزه است. یعنی وابستگی و اعتیاد شدید به محیط وب و اینترنت.
زین العابدینی در پایان گفت: وب گردی و شبکه گردی میتواند به معضلی تبدیل شود که بدون هیچ سود و آوردهای، افراد وقت زیادی را صرف آن میکنند."
حالا که به رفتار خودم و این مؤلفهها در مورد وابستگیهای موفوبیایی و فوبینگی نگاه میکنم، به هر معتاد به سیگار یا ... میرسم، حالش را بهتر درک میکنم. این وابستگی شدید و کلنجار برای کنار گذاشتن آن و ناموفق بودن در رهایی از چنبره خفه کنندهاش، همان اعتیاد است. اما از نوع سفیدی که عوارضی آشکار ندارد اما در بلندمدت و در عمق جان اثرات خودش را به جای خواهد گذاشت. در سال 97، شگردی را برای توصیه به ملت و خودم در راستای مبارزه با این بلای خانمان سوز (چقدر رسانهای و تریبونی شد) طراحی کرده بودم به این قرار: "نمیگویم که شبکههای اجتماعی را رها کنید و از آنها استفاده نکنید که بسیاری از مزایای آن را از دست میدهید. اما با خود قرار بگذارید به همان میزان که در تلگرام و اینستا و ... چرخ میزنید به همان مقدار هم کتاب بخوانید. با شعار "30 در مقابل 30". یعنی اگر در روز نیم ساعت در شبکههای مجازی هستید به همان مقدار هم کتاب بخوانید. اگر اعتیاد شما آنقدر شدید است که نمیتوانید از گوشی دلبند و لوس و ننرتان دل بکنید، حتماً کتاب را در کنارش بگذارید. اگر سخت است و وقت کم میآورید، مدت زمان در شبکهمانی خود را کم کنید". خودم که دارم تا پای جان به این توصیه عمل میکنم. شما چطور؟ تجربه و روش و شگردتان را بنویسید.
حرفهای زیادی هست که حرف دله و باید گفته بشه. و تا گفته نشه مثل نفس می ماند که خفه می سازد اگر آید و بیرون نرود. اینجا بهترین جاست برای حرفهای ناگفته و دل گفته ها...