تقویم بازی
سالهای سال است که پنجشنه هایم را به شیوه خاصی می گذرانم. عمدتا شده است حیات خلوت هفته ام. بازهم عمدتا در کتابخانه ها گذشته است. بازهم تر، عمدتا در کتابخانه ملی سر شده است. اول صبح پنجشنبه که کرکره لپ تاپ و کار را بالا می دهم، کارهایی مثل نوشتن کارهایی که باید بکنم و خط کشیدن دور کارهای تمام شده و جمع بندی و برنامه ریزی هفته را می آغازم. یکی دیگر از کارهای مهم و ثابتم، تقویم بازی است. اول تقویم کوچکم را باز می کنم و رویدادهای هفته را از آنجا که ننوشته ام با کلیدواژه هایی می نویسم. شاید بیش از 15 سال است که همیشه در سفر و حضر تقویمهای کوچکی همراهم است که ریز ریز و بامداد هر اتفاقی را که برایم افتاده و مهم بوده و ارزش ثبت دارد در آن می نویسم. مرور این تقویمها دنیایی است برای خودش. یک دنیا کلیدواژه که شاید برای دیگران کمترین معنی داشته باشد اما همان یک کلمه کم رنگ و بیجان با مداد نوشته توی تقویم، برای من هزاران معنی و خاطره و اتفاق را شکل می دهد. وقتی از معنا صحبت می کنیم، دقیقا همین که یک نشانه، بو، رنگ یا کلمه ای کمرنگ، ما را به ببرد به ناکجاآباد خط و خاطره و لبخند یا تلخند. بیشترین نگرانی من از اتفاقات غیرمترقبه زندگی نه برای طلاآلات و اسناد املاک و مستغلات و دارایی های دیگر، که برای این تقویمها است. چندباری خیز برداشته ام که یک گاوصندوق یا سیفتی باکس مختص اینها بخرم. یکی دو بار هم خواسته که اسکن و ماندگارشان کنم. البته تلاش می کنم تا جایی که ممکن است وقتی کشوی دومی دراور اتاق خواب را بیرون می کشم، چشمم به آنها نیافتد یا اگر افتاد آنقدر مقاومت کنم که دستم ناخودآگاه به سویشان نلغزد. زیرا که دست کشیدن به جعبه جای پریزهای برقی که حالا شده خوابگه این تقویمهای نازنین همان و رفتن به هزارتوی خاطره و زمانهای خیلی دور و نزدیک همان. و این یعنی حداقل دو ساعت ناقابل اشک و لبخند و تعجب و افسوس و خرسندی و هر احساس دیگری که بشر فکرش را بکند. گاه به چیزهایی می رسم که مثل روز برایم روشن و شفاف است و گویی همین چند دقیقه پیش رخ داده است. گاه به کلیدواژه ها و نوشته هایی می رسم که مطلقا چیزی از آنها به خاطرم نمی آید. گاهی هم با حسرت به رفتارها و شعور گذشته خودم می نگرم. چه کارهای خوبی می کرده ام و چه حالی داشته ام که الان از آن بی بهره شده ام.
یکی دیگر از عاداتم که سالها با من است، به همراه داشتن دو تقویم است. اولی تقویم سال جاری است که دو کارکرد مهم دارد. اول اینکه در آن اتفاقات روزمره را به سبک و سیاقی که در بالا گفته شد می نویسم و دیگری پیدا کردن روز و زمان است. تقویم دوم، تقویم سال گذشته است که در آن همه یادداشتهای سال پیش موجود است. به طور معمول و به مانند یک اعتیاد قدیمی، هر وقت تقویم جاری را باز می کنم که در آن بنویسم، سری هم به همان روز و تاریخ در سال گذشته می زنم. می خواهم ببینم سال پیش در همین روز یکی دو روز قبل و بعد از آن من کجا بوده ام و چه می کرده ام. همیشه هم انگشت به دهان و متعجب می مانم. چرا که خیلی از رویدادها را که فکر می کرده ام مربوط به چند روز یا شاید یکی دو هفته پیش است، در آنجا می بینم که در یکسال پیش رخ داده. بر عکس، بسیاری از اتفاقاتی که فکر می کرده ام سالها پیش بوده و خاطره مبهمی از آن در ذهن دارم، می بینم که آنقدر هم دور نبوده و یکسال پیش رخ داده. همینجا عبارت "خیلی دور، خیلی نزدیک" به ذهنم می آید و معنی آن برایم روشنتر و بارزتر می شود. در این تقویم گردی ها، یک کار دیگر هم البته با تقویم سال جاری می کنم. می روم به ماه پیش همین روز و می خوانم که چه نوشته ام و چه کرده ام. همینطور ماه به ماه تا جایی که وقت و حال داشته باشم همان روز را مرور می کنم. بازهم در آنجا این عبارت "خیلی دور، خیلی نزدیک" خودنمایی می کند و به یاد آن تعبیر از نسبیت انیشتین می افتم که نوشته بود: "اگر شما یک ساعت با یک خانم زیبا بگذرانید، فکر می کنید یک دقیقه بوده و اگر یک ساعت با آدمی زشت رو و بدخلق باشید، گویی ده ساعت بر شما گذشته است. نسبیت یعنی این". حالا همین قضیه در مورد تقویم و زمان و اتفاقات به شکلی رخ می دهد. برخی اتفاقات شیرین را گویی همین چند لحظه پیش گذرانده ای و برخی اتفاقات را دلت می خواهد به فراموشی بسپری و در تصوراتت آن را دورتر از آنچه بوده شکل می دهی.
حالا که صحبت به کارکرد تقویم رسید، لازم به ذکر است که تقویم من، کارکرد دومی که در بالا ذکر کردم –یعنی یافتن زمان و روزها – را تقریبا از دست داده است. چرا که برنامه تقویم را روی موبایلم فعال کرده ام و به سرعت می شود چند سال گذشته و آینده را در آن دید. تازه قابلیتهای دیگری که خیلی هم مهم هستند مثل تبدیل سال شمسی به میلادی و قمری و برعکس را هم با آن انجام داد. علاوه بر همه اینها، دیگر آن صفحه آ4 برنامه های ماهانه ام را که به صورتی چاپی تهیه می کردم و برنامه های کاری و قرارها و ... را در آن مشخص می کردم و همیشه باید همراهم می بود، دیگر بی اثر شده و تقریبا می شود گفت که بیش از ده ماه است دیگر درستش نکرده ام. چون تمامی قرارها و کارها را می توانم در تقویم موبایلی مشخص کرده و از آن استفاده کنم. هر چند، کارکردش به همان دلیلی که کتاب چاپی با کتاب دیجیتال متفاوت است و البته ارجحیت دارد متفاوت است اما سهولت و مزایایش به نوستالژی و خاطره اش می چربد.
همیشه در تمام زندگیم این پرسش مهم دست از سرم برنداشته که قبلا چه می کرده ام و بعدا چه خواهم کرد؟ چیزی مانند تونل زمان همیشه با من همراه است. مثلا تقویم های گذشته را به این دلیل باز می کنم که ببینم در گذشته چه می کرده ام و در کنار آن هم برایم این موضوع پیش می آید که در آینده چه خواهم کرد. سال پیش، ماه پیش، فصل پیش، 5 سال پیش، 10 سال پیش، در این روز و تاریخ من کجا بوده ام؟ چه می کرده ام؟ اندیشه هایم چه بوده؟ و حالا در همین بازه های زمانی در آینده چه خواهم بود و چه خواهم کرد؟
تقویمها و نوشته های بی جان و کمرنگ درون آنها، برای من به مثابه فانوس دریایی است که زمان را و خودم را گم نکنم. با حرکت در زمان گذشته و فکر به آینده بتوانم از گذشته هایم برای آینده ام درس بگیرم و آینده ام را هوشمندانه تر شکل داده و پی بریم. البته اگر بتوانم.
حرفهای زیادی هست که حرف دله و باید گفته بشه. و تا گفته نشه مثل نفس می ماند که خفه می سازد اگر آید و بیرون نرود. اینجا بهترین جاست برای حرفهای ناگفته و دل گفته ها...