اینجا پاریس (1) – شهر آرزوها (مونپارناس، شامپ الیزه، طاق پیروزی)
باستانی پاریزی در کتاب معروف "از پاریز تا پاریس" آنقدر از این شهر دردانه دنیا گفته که هر آدمی یک جای یواشکی قلبش یادداشت کوچکی با رنگ سبز فسفری نوشته با مضمون "پاریس: شهری که باید به آغوشش کشید".
بالاخره موعد مقرر رسید. ما یک ساعت قبل از حرکت بار و بندیل خیلی زیادمان را جمع کردیم و راهی ایستگاه مرکزی قطار نانسی شدیم. دیگر عادت قطارهای فرانسوی دستمان آمده که 20 دقیقه قبل از حرکت روی صفحه مانیتور مشخص می کنند که کدام سکو باید سوار شوید. وقتی ده ها قطار به مقصدهای مختلف وجود داشته باشد باید هم سیستم مناسبی برای آن تدارک ببینند. در ایستگاه سرگرمی های زیادی هست. البته برای اروپائیها و به ویژه فرانسوی ها بهترین سرگرمی نشستن در کافه ها است. چیزی که انگار جزء جدایی ناپذیر زندگیشان شده است. خوشبختانه تقریبا در همه جای شهر می شود اینترنت پیدا کرد از جمله در ایستگاه قطار. به مدت محدودی به اینترنت دسترسی دارید البته از نوع عالی و با کیفیت و سرعت خیلی بالایش. ناگفته نماند که سرعت اینترنت در نانسی خیلی بهتر از هتلهای پاریس بود.
قطار قرار است ساعت 12 و 14 دقیقه حرکت کند (بازهم لطفا به آن یک دقیقه دقت کنید) و ساعت 14 و 2 دقیقه برسد پاریس. یعنی همان مسافت حدود 370 کیلومتری در یک و نیم ساعت. جالبی قضیه این است که واقعا و دقیقا و حقیقتا راس همان ساعت 14 و 2 دقیقه آقای راننده قطار ترمز دستی قطار را می کشد و مسافرها را به سلامت راهی بقیه سفرشان می کند. این دقت را از کجا آورده اند امری است نا مکشوف اما حیرت آور.
توی قطار هم تقریبا در هر صندلی همه امکانات لازم تعبیه شده است. این را این دفعه با همسرم دقت کردیم و شمردیم. میز برای مطالعه و غذا، جای لیوان، چراغ انفرادی هر کس، دسته صندلی تاشو، صندلی جلو و عقب رونده، سطل آشغال در زیر هر صندلی، پریز برق، پرده پنجره، جاپایی و پارچه تقریبا مناسب روی صندلی. به این نتیجه می رسیم که اینها هم همه مشکلات ما را دارند اما گشته اند و برایش راه پیدا کرده اند و وقت، حوصله، پول و دقت گذاشته اند و مشکل را حل کرده اند. مثل خیلی خیلی چیزهای دیگر کشور که همینطوری حل شده است.
قطار سر موعد مقرر می رسد و ما پیاده می شویم و تازهم مشکلات شروع می شود. اما، ظاهرا اینجا کشوری نیست که گره ای ناگشوده بماند. با آنکه با گوگل مپ عزیز مسیر و ایستگاه و ... را درآورده و تقریبا می دانم اما چون از سیستم قطار پاریس سر رشته ای ندارم نمی دانم کدام خط را به کدام سمت باید سوار شویم. خلاصه آفیس دو توقیسم، مشکل را برطرف می کند. در هر ایستگاه اتوبوس و اطلاعاتی به وفور نقشه های جالب پاریس موجود است. چند مدل هم نقشه دارند. یک طرف آن نقشه کل پاریس و طرف دیگر نقشه مترو، تراموا، اتوبوس و مسیرها هست. بلافاصله هم همه راهنماها وقتی سوالی می پرسی یک نقشه بر می دارند و با خودکار روی آن دایره ای می کشند دور جایی که هستی و می گویند کدام خط را سوار شو، کجا خط عوض کن و کجا از ایستگاه خارج شو. همین اتفاق می افتد و ما چمدان ها را بر می داریم و در ازدحام عجیب و غریب ایستگاه قطار برون شهری و متروی پاریس راه می افتیم. خوشخبتانه امروز بلیط قطار رایگان است. به مناسب میمون آلودگی هوا در پاریس قطارها بدون بلیط شده اند که شانس خیلی بزرگی است. چون دو مشکل بود. اول اینکه 1 یورو 90 سنت پول هر بلیط یک طرفه مترو برای یک نفر یعنی مبلغ 7600 تومان (این را روز سوم که بلیطها رایگان نبود کاملا درک کردیم). که با پول دو نفرش راحت می شود در تهران آژانس به دورترین نقاط شهر گرفت. دوم گرفتن بلیط از دستگاه های فروش بلیط در اولش مصیبتی بود. با یک اختلاف با گوگل مپ ایستگاه را پیدا می کنیم و آنجا پیاده می شویم. تلفظ اسامی ایستگاه ها توسط گوینده قطار هم خیلی جالب است و ربطی به آنچه روی ایستگاه نوشته گویی نداارد.
مسحور ساختمانها و معماری و شهرسازی پاریس با کمی پیاده روی به هتل می رسیم. یک هتل کلاسیک پاریسی در خیابان پاسکال که آقای شاکری – دوست تازه یافته جالبمان که دکتری از فرانسه دارد – برایمان پیدا کرده. طبق رزرواسیون خانم مسنی که انگلیسی کم می داند راهنمایی می کند. وارد که می شویم دلمان بدجوری می گیرد. آخر هتل آپارتمان نانسی با امکانات کامل نسبت به این مانند قصری بود. تازه کلی هم بیشتر از آنجا باید بپردازیم. هر چند شیک و تمیز بود اما کوچک بود و امکانات آشپزی مورد نیاز ما را نداشت. به همین خاطر تا وسایل را گذاشتیم قصد کردیم که برویم اطراف و دوری بزنیم و هتل دیگر را اگر توانستیم و ترجیحا هتل آپارتمان پیدا کنیم.
وقت آمدن دیده بودم که در خیابان روبرو هتلی هست به اسم "علاء الدین". رفتیم سراغش. آقای هتلی خیلی خوشرو و مهربان راهنمایی کرد که اگر هتل آپارتمان می خواهیم برویم مونپارناس. امکانات هتل خودشان هم بد نبود. رفتیم و یک اتاقش را دیدیم. کمی کوچکتر از هتل اسپرانس ما بود اما نسبت ه تفاوت 50 یوروی ارزش جابجایی داشت. قبلا زا هتل خودمان پرسیده بودیم و گفته بودند که می توانیم عوض کنیم.
آقای هتلی نقشه بهمان داد، راهنمایی کرد، در بوکینگ و گوگل مپ مسیرمان را پیدا کرد و برایمان آرزوی موفقیت کرد. مقایسه کنید که با ایران که به مغازه ای بروی و نخواهی خرید کنی و بخواهی که جای بهتری به تو راهنمایی کنند.
خلاصه، راهی مونپارناس معروف شدیم. همانی که رضا قاسمی رمان "بره هایش" را اول به این نام یعنی "دیوانه و برج مونپارناس" نام نهاده و از آنجا خیلی در دلم جا کرده بود.
در مونپارناس معروف آنقدر گرفتار گشتن به همه هتلهای جور وا جور شدیم که اصلا یادمان رفت از خود برج مونپارناس عکس یادگاری بگیریم. هتل آپارتمان خوبی که آقای علاء الدین معرفی کرده بود تو زرد از آب در آمد. اتاقهایش خیلی خوب بود اما شبی 113 یورو می گرفت. بعد از کلی گشتن در مونپارناس، رفتیم سراغ فهرست جاهای دیدنی. قرعه فال بعد از مونپارناس به نام جنا مستطاب "گالری لافایت" زده شده بود. شیک ترین و گرانترین گالری های برند و مد در پاریس و جهان (البته می گویند بعد از خیابان پنجم نیویورک). بهترین لباس و کیف و عطرهای دنیا در این گالری عرضه می شد اما به قیمتی خیلی دلنشین که خدا نصیبتان کند. به همین خاطر و یک هویی تصمیم گرفتیم حالا که شروع سفر کاملا غیر فرهنگی و هنری شکل گرفته بگذار کاملترش کنیم و رفتیم سراغ خیابان "شانزه لیزه" معروف پاریس. البته اسم اصلی آن "شامپ الیزه" است اما ایرانیها اینطوری با تلفظش احساس خودمانی تری می کنند. در ایستگاه فرانکلین روزولت پیاده شدیم و وقتی از پله ایستگاه آمدیم بیرو، دنیایی از رنگ و نور و زندگی شبانه ریخت دور و برمان. تمام خیابان چراغانی بود. احتمالا به خاطر کریسمس بود. چونکه دکه های فروش نوئلی هم در نزدیک میدان کنکورد به چشم می خورد. شامپ الیزه خیابانی است فوق العاده زیبا و زنده که هر بیننده ای را به حیرت وا می دارد. دوری در خیابان که پیاده روهایی دو برابر خیابانهای اصلی ما دارد خیلی چیزها را از مد و هنر و تبلیغات و ... دنیا به آدم می فهماند. اینکه اینجا قلب مد و فروشگاه های جهان است و از تمامی دنیا درون آن هستند که اتفاقا بارها صحبت با زبان فارسی را در آنجا می شنویم.
در انتهای خیابان شامپ الیزه، طاق زیبا و عظیمی می بینیم که به سمت آن جذب می شویم. چون بی مقدمه زده ایم دل شهر اصلا اطلاع کاملی نداریم که این چیست؟ این بنای زیبا به یادبود دلاوریها در جنگ ناپلئون با کشورهای ساخته شده است. یک آتش هم همیشه به یاد سربازهای گمنام جنگ سالها است برپا است. منظره این آتش و گلها و شامپ الیزه واقعا زیبا است. می شود از پله های برج بالا رفت. اما هم بلیطی است و هم ما آنقدر خسته و یخ زده ایم که نای حرکت نداریم. بنابراین بر می گریم و مابقی پاریس را می گذاریم تا روزی دیگر که به کشف این زیبای همیشه بیدار بشتابیم.
حرفهای زیادی هست که حرف دله و باید گفته بشه. و تا گفته نشه مثل نفس می ماند که خفه می سازد اگر آید و بیرون نرود. اینجا بهترین جاست برای حرفهای ناگفته و دل گفته ها...