چه خوش بی که محبت هر دو سر بی
نکتهای که در برنامه دوم به ذهنم رسید و گفتم و بعدا دیدم از آن مطالبی است که به قول دکتر حری، انگار در پشت میکروفن به آدم وحی میشود. قبل از این جریان، اعتقاد راسخ داشتم و البته هنوز هم دارم که "مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد"، یعنی اگر کتابخانهها کاربرانی داشته باشند که نیازهای شناخته شده و مشخص داشته باشند و واقعا احساس نیاز به دانایی و خواندن در جامعه حضور داشته باشد، پاشنه در کتابخانه را در میآورند تا به اطلاعات دلخواهشان برسند. و اگر مثل الان، نیازی نداشته باشند لاجرم به کتابخانه نمیآیند و کار ما هم از سکه میافتد.
اما چیزی که در برنامه به ذهنم خطور کرد و آنجا هم مطرح کردم، این بود که به قول حضرت مولانا:
تشنه مینالد که ای آب گوار آب هم نالد که کو آن آبخوار
یعنی اگر چه مخاطب نیازمند است و باید به کتابخانه بیاید و از منابع و اطلاعات استفاده کند، اما فراموش نکنیم که این طرف میز هم کسی به اسم کتابدار نشسته که او هم مشتاق و محتاج خواننده است. کتابدار کتابخانه نیز هویت و اهمیت خود را در استفاده بهتر از منابع کتابخانهاش و احیانا لبخند رضایت استفادهکننده مییابد. درست مانند عشق و کشش و گرایشِ عاشق و معشوق، که در فرهنگ ما معمولا اینگونه جا افتاده که متهم اصلی مرد است و اوست که میخواهد و باید رشادتها و مجاهدتها در راه وصل بنماید و دشورایها و مرارتها به جان عزیز بخرد تا مهر زن بدست آرد. حال آنکه، کشش و گرایش زن هم کم نیست و او نیز میخواهد. اما چه کند که بینوا مرد باید دائم دست طلب بدارد و زن هم برای گرمی بازار کشش کتمان کند و متاع خود گرانتر فروشد. حال آنکه، بهترین قسمِ کالای عشق، همین خواهندگی دو سویه و صد البته ابراز و اعلام آن به صورتی هم سنگ و هم وزن است. نه حالت بیمارگونه آن که یکی، به ظاهر، دائم در ناز و پَرِش و دیگری در سوز و کشش باشد. طُرفه آنکه، آن سوی که در ظاهر نمیکشد، در باطن بیشتر میخواهد و از بد رسمی روزگار آموخته ایت که اینگونه جگرسوزیِ عاشق، کامیابی و حلاوت بیشتر دارد.
این مثال طولانی و کمی ناچسب به این موضوع را بر این آوردم که بگویم، همانقدر که کاربر به کتابخانه نیاز دارد و کشش، و میخواهد که بیاید و بخواند و ببرد، کتابدار عاشق و واقعی نیز دلش برای مخاطب و کمک به او پر میکشد و همیشه حیران است که این آدمیانِ آن سوی میز، چرا از او گریزانند و ترسان؛ حال آنکه، او عاشقانه آنها را طلب میکند.
*******
باید ایمان داشت که میتوان
بندگی نکرد و زنده ماند،
به گفت و گو نشستن
گاهی،
شاید این ایمان را
در ما بیافریند (نادر ابراهیمی، ابن مشغله، ص. 15)
حرفهای زیادی هست که حرف دله و باید گفته بشه. و تا گفته نشه مثل نفس می ماند که خفه می سازد اگر آید و بیرون نرود. اینجا بهترین جاست برای حرفهای ناگفته و دل گفته ها...